یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

صادق هدایت - آنارشیسم - بت

باز هم این مردک پیداش شد !

آخه آدم قحط بود که رفتی سراغ صادق هدایت ؟ از فلسفه صادق هدایت پیروی میکنی ؟ واسه چی ؟ اون بدبخت اگر چیزیش درست بود به داد خودش میرسید که نتونست توی این دنیا دووم بیاره و رفت خودکشی کرد .


سیاست رو باید به دست مردم سپرد ؟ (آنارشیسم : بی دولتی) خوبه والا ، پس فردا یه راننده تاکسی یا دکتر قلب تصمیم میگیره کشور در چه مسیری چطوری حرکت کنه .


مصدق نفهم ! همین :دی


بت حرف جالبی زد . داشت به افراد اشاره میکرد

" تو مسلمون ، این لائیک این کمونیست . همه باید بتونیم کنار هم باشیم و حرف همو بشنویم و بفهمیم !"

به من اشاره نکرد ... ! 




sina S.M
۲ نظر

سکوت ... دلیلی بس ژرف برای تفکر

چند روز پیش یک کاغذ تبلیغاتی به دستم رسید. عجیب بود .تحت عنوان " مسابقه قتل " توضیحاتش از این قبیل بود : " به راحتی خوردن یک آب پرتقال بدمزه ... یک بار امتحانش کنید . شاید به کامتان خوش بود " و زیرش شماره تلفنی نوشته بود . من احمق بودم که آن شماره را گرفتم ، بعد میگم چرا . خانمی جواب تلفن را داد . 
- الو ... بفرمایید . 
دستپاچه شدم ، منو چه به این قرتی بازیا یک راست رفتم سر اصل مطلب . 
- مسابقه قتل چیه ؟ 
- چی ؟ ... 
لحنش اصلن شبیه یک منشی یا مسئول جواب دادن به تلفن نبود. انگار من مسئول بودم به این موجود بفهمونم الان چی کار باید بکنه . 
خواستم قطع کنم که یک دفعه او پیش دستی کرد و قطع کرد. 

واقعن که کلافه شده بودم . به کاغذ تبلیغی نگاه کردم ، چقدر ساده و درب و داغون بود. اصلن گرافیکی توش نبود . البته اگر اون کادر ساده و دکمه پیانویی اش را گرافیک نگیم . عجیب اینکه اصلن دوست نداشتم دست از سر این کاغذ لعنتی بی سر و ته بردارم . هیچ به فکر تحقیقی که باید راجع به "اتوپیای شهری " مینوشتم نبودم . حتی فهرست بندی اش هم تمام نشده بود . یعنی نمیدانستم باید دقیقن چی بنویسم و برای همین کلن این روزا اعصابم خورده . این تحقیقه رو آقا یا خانومی به اسم نامجو بهم محول کرده و اون تبلیغ کوفتی بهترین دل مشغولی بود که میتونستم برای خلاصی از این اعصاب خوردی بهش متوصل بشم .

شاید جالب باشه که چرا مجبورم تحقیقی بنویسم که حتی نمیدونم قراره به دست کی برسه و چرا اصلن باید بنویسمش . اصلن این نامجو کی هست و چرا اومد توی دایره افراد شناخته شده من . ماجراش برمیگرده به وقتی که تحقیق راجع به اتوپیای شهری رو آغاز کردم . اولین بار توی یه مقاله راجع به یه بازی ویدئویی اسمش به گوشم خورده بود و فهمیدم معادل فارسیش همون آرمان شهره . ولی به نظرم اتوپیا باکلاس تره . مسلمه که اولین مرجع تحقیقاتی ام اینترنت بود . فکر کنم دومی و سومی اش به ترتیب کتابخونه و آدم ها باشن ولی دیگه کی توی قرن بیست و یک اونقدر بیکاره که اینترنت به اون گستردگی رو رها کنه و بره سراغ کتابخونه ای که برای پیدا کردن کتاب یا هرچی باید فقط کلی از وقتتو صرف ورق زدن بکنی ، ( کاری به بقیه مسائل مثل رفتن به محل کتابخونه و کل کل با کتابدار و جا افتادن روی صندلی کتابخونه و نگران بودن از ناراحت بودن جا و غیژ غیژ صندلی و تر تر میز و تق تق لامپ مهتابی و ضرر داشتن نور غیر مهتابی برای چشم و غوز کردن روی کتاب و سنگین بودن کتابو سر شدن دست هنگام چرت زدن وسط مطالعه و عدم وجود نیروی جادویی ای در کامپیوتر که باعث بی خوابی میشه و کسالت از فونت کتاب و نداشتن موس و موشواره و ایناش ندارم )

برای همین منابع دوم و سوم تحقیقاتم هم جای خودشون رو به اینترنت دادن . اینترنتی که کنترلش توی ایران مثل کنترل سگ لاغر مردنی و چرک و کثیفیه که توی 7 تا در غل و زنجیر شده و برای هدایتش باید تمام انرژی و کار و وقتتو بذاری تا این سگه دو متر تکون بخوره . جهت تحقیق خیلی برام مهم نبود . اصلن نمیدونستم وقتی این تحقیق کامل بشه و بفهمم اتوپیا یا همون آرمان شهر چیه به چی میرسم . معلومه به خیلی چیزا میرسم ، شاید برسم به اینکه کلی از وقتم بره و من فرصت خیلی کار های خوب و بد دیگه ای رو که توی زمان مطالعه میشد انجام بدم رو از دست بدم و بعد ها افسوس بخورم یا حیرت کنم. اما واقعن این تغییرات هدف نیستند چون من نمیخواستم به اونا برسم . آره اگر من یه معلم اخلاق بودم که عادت داره بعضی وقتا مطالعات پراکنده داشته باشه این مطالعه خودش یه هدفه چون میتونم توی درس های اخلاقم ازش استفاده کنم . ولی یه نوجوون تینیجر قرن بیست و یکمی که نمیتونه معلم اخلاق باشه . حرف هاش و گفته هاش نه شنیده میشه و نه گفته میشه چون قبل از اونکه سخن مورد نظرش از فکرش به حنجره و از حنجره به زبون و دنیای بیرونش برسه هزار بار زیر و رو میشه . ( چرا گلوم گرفته ؟ بهتره اینو نگم و یه کلمه ی خوشگل تر به کار ببرم تا با آهنگ فضا جور در بیاد ، اصلن چرا خودمو خسته کنم ، ولومشو میارم پایین ، اینجوری هم که خیلی عادیه ، بذار یه پوزخندم قاطیش کنم تا یه خری گوش کنه لاقل . در آخرم نتیجه میگیریم که ای بابا این چه حرف دهن پر کن و گند دماغیه که من با این وضعم میخوام بگم ؟ منو چه به این ... خوردنا ، بذار راجه به شراب و دختر و کوفت و لباس و سریال و آهنگ و شاهین نجفی و گوشی املت و فبلتو انگری بردزو اروپائو اون جزیره هه که همشون زننو اون جزیره هه که همشون مردنو اون جزیره هه که همشون اهم انو اون خاکبرسری و اون تیکه هه که میگن بالا خره پایین گاوه ئو اون کلیپه که دو تا زنه داره و اون کلیپه که چار تا مرد داره ئو اون یاروئه که سیبیل داره و اون زنه که ریش داره و اون مسابقه هه که گاومیش داره حرف بزنم . )

نتایج من از تحقیقم راجع به اتوپیا اگر افسوس خوردن به مملکت و گیر دادن به مسئولای بیچاره نبود . حداقلش ناراحتی از وضع خودم بود که بعضی وقتا اونقدر بیکار میشم که میرم و میشم یکی از این آدما که سیگار دود میکنن و راجع به " هیچی " حرف میزنن . ولی من واقعن دوست دارم که روزی برسه که من در جایی باشم که برای خلاصی از بیکاری نرم و راجع به " هیچی " صحبت کنم . همینطورم نخوام راجع به " همه چی " صحبت کنم چون میدونم اونقدر موضوع پراکنده هست که تهش میرسم به " هیچی " . نتیجه میگیرم که بعضی وقتا راجع به هیچی صحبت نکنم و چند لحظه جلوی دهنمو بگیرم و خیره بشم . به قیافه ها یا هر کوفتی . فقط دهنمو باز نکنم چون از اونجا به بعدش این گفته ی منه که منو اداره میکنه نه خودم .
sina S.M
۴ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان