یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

نامه دوم به دوست و کراش سابق و غریبه ی اکنون

دارم مینویسم. بعد مدت ها. نمیدونم چطوری شروع کنم. شاید بهتر باشه با یه نامه خیالی به ماری شروع کنم. ماری یا به طور دقیق "مــَقی یه" (یه ورژن اسکاندیناویایی از همون نام مریم) کسی که این مدت خیلی کم بهش فکر میکنم . گاهی وقتا چشم تو چشم میشیم توی ایستگاه قطار یا کلاس. و یه لبخند سرد از جانب اون و یه لبخند گرم از طرف من. البته گرمای لبخند من کمی خنثی میشه وقتی اینو در نظر بگیریم که من در کل بلاکش کردم تو فیس بوک. به دلیل کاملا منطقی ای که نمیخواستم بدونم چه اونت (event) هایی شرکت میکنه تا مبادا رفتن یا نرفتن من به اون اونت رو تحت تاثیر قرار بده. 


مقی. تو خیلی روی مخم بودی. خوشبختانه ذهنم کم کم داره قبول میکنه که فراموشت کنه. دیگه وقتی توی کلاس میبینمت افکارم مثل سوزن به جونم نمی افتن . دیگه وقتی نگاهت به نگاهم میفته دلم نمیلرزه ! و خوشبختانه همه اینا خود به خود اتفاق افتاد.  ولی کاملا خوشحالم که پذیرفتی که من نمیتونم باهات مثل قبل دوستانه باشم. من و تو هیچ شباهتی نداریم. این چیزی بود که خودت گفتی وقتی خواستی منو دک کنی ! حالا اینکه انتظار داشتی با این وجود دوستت باقی بمونم کاملا مسخرست . البته شاید میترسیدی اگه من دوستت نباشم لابد دشمنت میشم . ولی باید بدونی دنیا سیاه و سفید نیست. قرار نیست دو تا همکلاسی یا با هم دوست باشن یا دشمن. من میتونم یه غریبه برای تو باشم ! درستشم از اول همین بود. تنها چیزی که من رو به تو وصل میکرد علاقه من به تو بود و حالا که تو اون علاقه رو با "جاست فرند" جواب دادی جایی برای اتصال باقی نمیمونه. البته انتظار اینکه این دو دو تا چارتای ساده رو بفهمی نمیشه داشت از آدم ساده ای مثل تو که فکر میکنی بشر به این کره خاکی اومده که دائم درحال چنب و جوش و بالا و پایین و ملاقات با "آدم ها" باشه. 

بعید میدونم تو اونقدر پیچیده و عمیق باشی که من هستم. تو نمیتونی دو دقیقه تنها باشی !! تو دائم به یکی چسبیدی . یکی که از خودت احمق تره ! میدونم این کلمات نایس نیستن ولی من توی تو یه پتانسیل عمیق بودن دیدم و یکی از دلایلی که ازت خوشم اومده بود همین بود ولی تو اون پتانسیل رو به فنا دادی . تو دائم خودت رو درگیر بازی و شغل و خانواده و دوستان میکنی که در واقع وقتی برای "با خود فکر کردن" برای خودت نداری. مخصوصا الان که با هم بیرون رفتیم و یکم بیشتر دربارت میدونم. بهم گفتی دلیل اینکه موبایلت رو چک نمیکنی اینه که تعداد پیامات خیلی زیاده و وقتی هم میری خونه میخوای وقتت رو با خانواده بگذرونی... و تنها موقعی که سوشال مدیا رو چک میکنی توی قطار هست. خیلی جالبه که هیچ جای زندگیت وفتی برای خودت باقی نذاشتی. فکر کنم همین ترست از تنهایی یه روز از تو یه آدم احمق میسازه . با وجود تاسف اینو میگم . 


البته در کل خوشحالم. خوشحالم که تو قرار نیست کسی بشی که من توی رویا هام از تو ساخته بودم ! فکر میکنم تو دوست داری کسی بشی که من اصلا ازش خوشم نمیاد ... ولی قضیه اینجاست که من همیشه ته دلم میدونستم ما مدلمون به هم نمیخوره و اینکه بهت پیشنهاد دادم بریم بیرون صرفا یه آزمایش بود. نمیدونستم حاضری قبول کنی و خب وقتی قبول کردی شروع کردم به دل خوش کردن به اینکه " شاید ما واقعا شبیه همیم " ولی همش یه خیال باطل بود ! ای کاش میدونستم . ای کاش میدونستم که قبول کردنت شاید یه تله ست . ای کاش امیدوار نبودم که شاید منو تو به هم بیایم. ای کاش قبول میکردم که تفاوت های اساسی ای بینمون هست. در اون صورت شاید از اون فرصت قرار گذاشتنمون یه جور دیگه استفاده میکردم. خیلی صریح بهت میگفتم که من این آدمم و تو این آدم و آیا حاضری با همچین آدمی باشی ؟ آره خیلی موقعیت مسخره ای میشد ... ولی خب نه مسخره تر از اینی که همین الان شده . اشتباهم همین بود که موقع ملاقات با تو واقعا خودم نبودم. واقعا حرفی که توی دلم بود رو نزدم بلکه یه جور فرمون رو دادم به تو و تو بحث رو کشوندی به چیزای چرت و ساده ای که تو توی ذهن خودت داشتی. خب در کل تجربه خوبی بود. شاید بگیم کلی وقتم هدر رفت این وسط. آره ... هدر رفت ... ولی مگه زندگی چیزی جز وقت هدر دادنه ! به من بود ترجیح میدادم هیچ وقت به دنیا نمیومدم. حالا که اومدم، دلم میخواد جوری هدرش بدم که دلم میخواد. :دی مثل یه نویسنده ی غرغروی خود خواه. 

تا یه مترسک موفق بی مغز. .... چیزی که بیشتر میاد تو باشی .. :) 


--------------------------------------------------------------------------------





sina S.M
۱ نظر

مشترک مورد نظر (من) به چپش هم نیست

نمیدونم چرا از اولش انقدر سخت میگرفتم !! من نمیتونم خودم نباشم ! برای همین انقدر همه راحت ازم بدشون میاد برای همین فقط آدمای خاصی باهام هم کلام میشن. من ماسک نمیزنم. سعی میکنم وقتی چیزی خنده دار نیست الکی نخندم. به معنای واقعی کلمه نمیتونم ادای کسیو در بیارم که همسن خودمه ! درسته حدود بیست سالمه ولی همصحبتی با یه آدم سی ساله رو ترجیح میدم به گپ زدن درباره ی چیزای مزخرفی که توی کله یه جوون همسن خودم پیدا میشه :! البته میدونم دارم تند میرم و همه اینجور نیستن و حالا اروم بگیر و این حرفا ! :دی 

پریروز باهاش رفتم بیرون و کاملا روز خوبی بود و اینها ! اونقدری که استرس داشتم براش کاملا بیخود بود. کلی حرف زدیم و قرار شد بازم همو ببینیم (یا لاقل اینو به من گفت صرفا ).

 نفهمیده بودم که نقطه ضعف من ملاقات های دو نفره نیست بلکه جمع های سه نفر به بالاست ! آره خلاصه دو روزی که تو دانشگاه دیدمش اصلا حرف نزدیم و در حد دو سه دقیقه بود. انقدر ناراحت بودم که براش نوشتم که آره من درگیر بودم و ببخشید حرف نزدیم. گفت عذرخواهی لازم نیست مجبور نیستیم هرروز حرف بزنیم . 

ولی این جوابو خیلی دیر داد. انقدری جا داشت حرص خورده بودم. حتی پیامش رو جواب ندادم و فرداش سعی کردم باهاش یکم حرف بزنم ولی باز وقتی دوستاش هستن نمیتونم ! برای همین در حد دو سه دقیقه شد گپمون که بیشترش اصلا با خودش نبود بلکه با دوست ترکیه ایش بود.  

و الان این موضوع تاحدی اذیتم میکنه ! نمیدونستم باید چجوری برم جلو و خودم رو بچسبونم بهش :)) 

دوباره براش نوشتم که آره نقطه ضعف من اینه که نمیتونم راحت بات حرف بزنم توی دانشگاه وقتی دوستات دور و برت هستن و اینها ! و بهتره که یبار دیگه خصوصی ملاقات کنیم این جوری به درد من نمیخوره ( البته این بخش آخرشو نگفتم مسلما :دی ) و هنوز جوابمو نداده ولی میدونم خونده. لابد داره فکر میکنه. (فیسبوک نه تنها خاصیت پاک کردن پیام ارسال شده وجود نداره بلکه طرف میتونه خیلی راحت پیام رو بخونه بدون اینکه روش کلیک کنه و یه جورایی معلوم نیست برا خودمم که آیا واقعا دیده اش یا نه ! ) 

و منم دیگه بیخیال حرص خوردن شدم. لاقل حرفم رو بهش زدم . الانم به قدری رو این قضیه فکر کردم که نمیتونم رو چیز دیگه ای تمرکز کنم . کاملا گه وار شده روزم :دی 
باز خدا رو شکر سرم گرمه به این کارآموزی ای که دارم .. مگرنه امروز که دانشگاه نداریم میخواستم صبح تا شب یه گوشه تنها بشینم و غصه بخورم :! (الان پشت لپتاب و توی لباس بیرون درحالی که چایی توت فرنگی میخورم و روی برنامه نویسی کار میکنم خیلی سخت تر میشه غصه خورد :دی )


پس یه نصیحت خوب همیشه یادتون باشه : هر غلطی میخواهید بکنید تا زمانی که سرتون شلوغه چون وقت ندارید به عواقب بدش فکر کنید ! رسما به معنای واقعی کلمه وقت ندارید ! شبم که میرسید خونه خوابتون میاد و میخوابید و صبح پا میشید و تقریبا پنجاه درصد ناراحتیتون یادتون رفته ! 


بله ... یه دوست خوب دارم که وقتی بهش گفتم درباره ی واکنش هام به این قضیه بهم گفت : لاقل تو خودت هستی و این خوبه ! 

آره . لاقل ! همیشه اینجوره که یه چیز خوبی هست تو زندگی من ! :دی 

بفرمایید چایی با طعم توت فرنگی :/ 
sina S.M
۵ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان