یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

معرفی کتاب " منگی "

یکی از خواننده ها گفته بود عنوان وبلاگ خیلی ربطی به توش نداره . 

منم تصمیم گرفتم یه کتابو اینجا معرفی کنم :



(نشر افق)

کتاب بر روال روایت های یک کارگر کشتارگاه در یک شهرک صنعتی کثیف جلو میره.

توصیف شهر و مشکلات بهداشتی و خیلی از مشکلات غیر عادی دیگر موضوعیه که نویسنده هرگز دست از سرش بر نمیداره . 

فرودگاه بزرگ شهر باعث نیمه کر شدن همه افراد شده. هوای خفه و آسمانی خاکستری ، نویسنده در توصیف یکی از صبح های بهاری میگه : " هوای قشنگ یک شب قطبی رو تصور کنید . روز های قشنگ ما شبیه همونه "

فضای آلوده و حال به هم زن کشتارگاه که گاه به گاه توسط نویسنده توصیف میشه باعث میشه که " منگی " تبدیل به یک کتاب خاص بشه که هر کسی تحمل خوندنش رو نداره و  به نظرم به جز توصیفات حال به هم زن و فضای خاکستری و پردود داستان ، چیزی که منگی رو خیلی خاص میکنه عدم افراط در بیان عقایده و بیشتر کتاب به توصیف میپردازه تا خواننده خودش بتونه نظر عقیدتی نویسنده رو با این توصیفات درک کنه .


بخش هایی از متن کتاب رو که شاید بهترین بخش ها هم نباشند در اینجا قرار میدم ، فقط برای اینکه با حال و حوای کتاب آشنا بشین ، در مورد لوث شدن و اینها هم نگران نباشید چون منگی مثل رمان های آگاتا کریستی نیست که با خوندن یک جمله کوتاه ، تمام ماجرا لو برود و اینکه فصل های کتاب روایت های کوتاهی هستند که کم و بیش به هم مرتبط اند و روند داستانی خاصی دنبال نمیشود که با خواندن بخشی از این کتاب چیزی را لو بدهد ، بنابراین نگران لوث شدن نباشید : 


1 »

 تو آشپزخونه ، مادربزرگ منتظرمه و آمادست بگه باز تو جاده ول میگشتم. ترجیح میدم سکوت کنم. خودم رو نگه میدارم. دست میکنم تو شلوارم و محموله رو میندازم رو مشمع . " بیا ، تیموس گوسالست ، هنوز گرمه . " 

اینو میگم تا دهنش رو ببندم. ولی گاهی وقت ها ، باز یه راهی پیدا میکنه واسه بدخلقی ، مثلن بهم میگه اینکه چیز خوبی نیست، یه بویی میده ، دیشب هم که همین رو خوردیم یا باز هم جیگرو ترجیح میده. 

ازم میپرسه :" نمیتونی یه شب گوشت راسته با خودت بیاری ؟ واسه یکم تنوع . "

جواب میدم : " معلومه که میتونم. فیله دوست داری یا با استخوون؟"

بی اینکه درست بدونه جدی میگم یا سربه سرش میذارم، نگام میکنه. یه لایه دیگه اضافه میکنم :" میگم دلت روسبیف یا یه برش خوشگل جیگر گوساله نمیخواد ؟ جیگر گوساله هم بد نیست ... رودربایستی نکن ها. کافیه لب تر کنی. "


2 » 

کافیه یه نخ ماهیگیری رو بندازی تو آب ، بعد چند ثانیه ، چوب پنبه ی قلاب حتمن میره پایین. این ماهی ها احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن ، موضوع این نیست ، تنها چیزی که اونا میخوان اینه که از آب بیاریشون بیرون ، از اونجا خلاص شون کنی. 

بیرون آب ، یکهو بهتر نفس میکشن ، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص میشن ، واسه همینه که راضی ان. بعدش میتونی هرکاری دلت خواست باهاشون بکنی ، ولشون کنی رو علف ها بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ ، فقط برشون نگردونی رودخونه به این بهونه که خیلی کوچیکن یا خوشگل نیستن ، تنها چیزی که میخوان همینه. توقع زیادی ندارن. 

گاهی وقت ها، رد که میشم ، وا می ایستم با ماهیگیر ها گپ بزنم. واسه اینکه سر صحبت رو باز کنم ، ازشون میپرسم :" وضع صید چطوره ؟ "

بهم جواب میدن " شکایتی نداریم. "

با یه نگاه به ته سطل هاشون ، همه چی رو میشه دید، شگفت آوره. خیلی از بیماری های پوستی ، لکه های قرمز، التهاب. بعضی هاشون یه چیزی مثل کچلی دارن و با لکه های بزرگی فلس هاشونو از دست دادن . تاول چرکی ، و چشم های همشون قرمز و خون گرفته. اشتها آور نیستن ، همین رو باید گفت ، ولی این کسی رو دلسرد نمیکنه ، هرجور فکر کنی ، صید فوق العاده ایه و هیشکی سخت نمیگیره. 



این کتاب در سال 2005 جایزه لیورانتر را دریافت کرده.

sina S.M
RaHa Thkn
۱۴ خرداد ۱۴:۱۰

اووووووو. خــدایــــا ... دیر رسیدم من کــهــ  :دی!

من تقریبا با آیدین موافقم! البتـــه من اسمشو طنز نمیذارم؛ میذارم ظریف نویسی !

اون قسمتیم که درباره ی "جعبه ی سیاه" صحبت میکنن (ص 89)، خیلی قشنگ نوشته و ترجمه شده! (^_^)

من با دیدن جلد بسیـــــار زیباش، مخصوصا اون سوسک کوچولوئه به وجد میام! :-&


البته این دومین رمانیه که از اگلوف میخونم! "چرا اینجا روی زمین نشسته ام" هم خیلیـــ خوب بود.

کمند سلیمانی
۱۴ خرداد ۱۳:۱۶
@آیدین
اون قسمت جعبه ی سیاه
آیدین همتی
۱۳ خرداد ۲۳:۱۸
خوبه که همه این کتابو خوندین.
به نظر شما کدوم قسمتش بهتر بود؟
پاسخ :
به نظر من هر نویسنده ای سعی میکنه بهترین یا تاثیر گذار ترین بخش کتابش بخش آخر باشه و با اینکه بخش آخر زیادی گنگ بود ولی من خیلی خوشم اومد...
کمند سلیمانی
۱۳ خرداد ۲۳:۱۶
خب من از الگوف انتظار داشتم!! درسته که خیلی کم می نویسه ولی همین چند کتابی که تاحالا نوشته خوب بودن. البته من فقط سه تاشو خوندم که دوتاش ترجمه بوده.نکتش اینجاست که همین ژوئل تقریبا واسه هر کتابش چندتا جایزه‌ی خوب برده! به هر حال من به کسانی که طنزنویس نیستند ولی از طنز استفاده می‌کنن خیلی علاقه دارم!یادمه تو یه کتاب دیگه‌ش هم به همین حاشیه نشینی اشاره کرده بود. این بارم درباره‌ی همین قشر نوشت. البته با یه رنگ جدیدتر.معلومه که خیلی علیه مارکسیستی خواسته بنویسه و به نظر من خیلی هم موفق بوده تو این زمینه.
aliaa12
۱۳ خرداد ۲۱:۱۵
تا حدودی حرفات درسته آیدین
کتابیه که ارزش داره هرکسی یه بار بخوندش رو داره(به افسرده ها پیشنهاد نمیشه)!!!
اما در این کتاب نا امیدی در سوسویی باریک از امید موج میزنه !!!
اصلا بدرد طبقه پایین جامعه نمیخوره !!!
بیشتر بدرد طبقه ی بالا میخوره تا احساساتشون برانگیخته بشه!!!
در ضمن زبان ظریفی در این کتاب استفاده شده اما من اسم طنزشو میزارم طنز طلخ!!!
من از این سبک زیاد لذت نمی برم!!!
اما می خوانم !!!!


آیدین همتی
۱۳ خرداد ۲۰:۳۶
طنز لطیف و زبان شیرینی داره. خوشم اومد. ترجمه‌های اصغر نوری رو خیلی دوست دارم. انگار از دید خودش دوباره می‌نویسه.
این کتاب خوبه.
کورسویی از امید وسط اون همه نا امیدی و از همه مهم‌تر به شدت ضد سرمایداری!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان