مصدّق
مصدق جالب است ! حرف هایش ، رفتارش ، عقایدش ... عقایدش را نمیتوان نادیده گرفت .
کتاب زیاد میخواند ، خیلی به آگاتا کریستی علاقه مند است ، اخیرن لیستی را از معلم ادبیات گرفته بود که شاملبهترین نویسنده های دنیا میشدند . کتاب را مثل من میبلعد . یک جا ! اما بر خلاف من کتاب همه زندگی اش نیست ، دوست ندارد تک بعدی باشد ، راست هم میگفت . در جامعه ی امروز تک بعدی بودن سم است . شما اگر هزاران کتاب آداب معاشرت بخوانید ولی تابحال یک گردش دوستانه نرفته باشید ، شاید هرگز نتوانید در آینده یک خرید آبرومند داشته باشید .
مصدق میگوید آدم باید خوش بگذراند ، منظور دقیقش از خوش گذراندن کتاب نخواندن ، موسیقی گوش دادن و بیرون گردی است . البته خیلی با فساد مخالفت دارد .
میگوید : " پدر من با اینکه سواد درست و حسابی نداره ولی یه حرف خیلی جالبی بهم زد ... "
حرفش را قطع میکنم . میگویم یعنی چی که سواد نداره ؟ تو اینقدر از بابات بدت میاد ؟
جوابمو داد ... و سپس ادامه داد " پدرم میگه آدم نباید تک بعدی بار بیاد "
گفتم " یعنی چی ؟ تک بعدی بودن که عیب نیست ، مثلن نویسنده ی کتاب کوری میگه ... "
اینبار او حرفم را قطع کرد .
" نویسنده ؟ مگه تو میخوای نویسنده بشی ؟ "
طوری گفت نویسنده انگار یک شغل و کسب و کار است که آدم های روانپریش از آن راه نان میخورند . خواستم بهش بگویم نویسندگی میتواند در کنار هر کاری قرار بگیرد و اصلن معیاری برای شناخت افراد نیست .
ولی گفتم :" آره میخوام نویسنده بشم ! "
گفت : " اگه نشدی چی ؟ اونوقت میشنی افسوس میخوری که چرا تک بعدی زندگی کردی ! "
اینبار دیگر به خشم آمدم . تک بعدی زندگی کردن را هیچ وقت پایه و اساس زندگی ام ندانسته ام و فکر نمیکنم تک بعدی باشم.
با اینحال مصدق مرا اینگونه میپندارد . گفتم که قرار است هفته بعد با یکی از بچه ها بروم جایی . اینرا گفتم شاید مدرکی باشد برای تک بعدی نبودنم . او هم شروع کرد به فحش دادن با آن بچه و اینکه اصلن باهاش حال نمیکند . من هم گفتم آدم نباید با همه حال کند ، همین که آدم های دور و برش آدم باشند کافیه .
این بحث ها ناشی از اختلافات عمیق فرهنگی و عقیدتی ماست ، گویا از دو کشور متفاوتیم ولی با زبانی یکسان ، من در نقش یک عرب الجزایری فرانسوی زبان و او در نقش یک پاریسی فرانسوی زبان ! نگاه کنید ، اختلافمان تا کجا ها ادامه دارد ؟ اولین موضوع مورد اختلاف ما موسیقی است . شاید اختلافات اساسی تر دیگری هم داشته باشیم ولی خب ، لزومی ندارد همه اش گفته شود.
---
سر زنگ ریاضی بود ، مسائل نه چندان دشواری را حل میکردم . البته برای من اینگونه بود. دشواری این مسائل برای مصدق بیش از حد توانش بود. وقتی مسئله ای را میدید ، کم پیش می آمد که آن را حل کند . دستش را بالا میگرفت و از معلم میخواست کمکش کند . بار ها دیده بود که من قادر به حل هر جور مسئله ای هستم ولی انگار نه انگار که من کنارش باشم و حتمن باید از معلم میپرسید . عکس العملش وقتی که این را بهش میگفتم عاری از منطق بود . مصدق هیچگاه دلش نخواست آنجوری منطقی باشد که من میخواستم . همیشه عقاید نه چندان منطقی خودش را داشت ، این عقاید را ظاهرن طوری تنظیم کرده بود که بقیه عذاب کمتری بکشند ولی گاهی این عقاید بدجوری روی اعصابم میرفت !
گاهی اوقات مجله جدول همراهش بود و با تمرکز مشغول حل آن بود. میگفت : " برای افزایش هووووش ! " هوش را خیلی غلیظ ادا میکرد . کلمه ای که گویا فقط مخصوص انسان های برگزیده ی خداست و برای بدست آوردنش باید کوه کند .
متاسفانه در این مورد درست میگفت . او هوش نداشت ، چون حقیقتن فکر نمیکرد که داشته باشد . همیشه در نظر خودش یک انسان پست بود . انسانی پست که از زندگی اش راضی است . کسی که انگار قرار نیست کسی به حرفش گوش دهد چون اصلن حساب نمیشود .
بهش میگفتم : " آخه جدول کلمات چه دخلی به هوش داره ؟ اینکه تو بفهمی منظور از " میوه ی تلفنی " همون آلوئه چه دردی ازت دوا میکنه ؟ حداقل اگه میگفتی برای سرگرمی ، یه چیزی ولی نمیفهمم هوش را چطور میشه در حل جدول بدست آورد ! "
طبق معمول با لحنی مملو از علی السویگی جوابی بی ربط میداد . مثلن میگفت :" ولش کن "
که به عبارتی یعنی خفه شو و درباره ی من نظر نده . یا اگر بخواهیم خیلی محترمانه بگیم یعنی :" آره تو درست میگی حالا برو کنار بذار جدولمو حل کنم "
وقتی این جور جوابا رو میشنوم به خودم لعنت میفرستم که چرا بعد از اینهمه مدت که دوست بودیم هنوز اونقدر نسبت به من بی اعتماد یا بی حوصلست که واقعن حاضر نیست یک جواب درست و حسابی و اونچه که واقعن بهش عقیده داره رو بگه . با اینحال خیلی وقتها که بر سر مسائل اساسی و عقیدتی بحثمون میشه ، من هستم که گفتگو رو با گفتن :" باشه ، پس تو همچین عقیده ای داری " تموم میکنم که به عبارتی میتونه یه نوع توهین باشه !
مصدق برایم آدم جالبی بود نه برای اینکه گاهی اوقات تحسینم میکرد ، نه برای اینکه خاطرات جالبی میگفت و نه برای اینکه کتاب زیاد میخوند !
شاید درست نباشد از فعل " بود " استفاده کنم . پس میگویم مصدق جالب است ! او یک اسطوره در میان دوست هایم است . بحث هایی که با او دارم دو ویژگی را دارند که اغلب در یک بحث نمیگنجند . یکی ویژگی منطقی بودن و خشک بودن و دیگری ویژگی حفظ ادب ! هرگز یادم نیست با مصدق گفتگویی از سر بی ادبی داشته باشم . بار ها شده من عقاید او را به سخره بگیرم ، کسانی را که دوست دارد دیوانه بشمارم و ... ولی هرگز خودش را هدف قرار ندادم ! او هم چند برابرش را . مصدق به خونسردی و خشکی من هم نیست . گاهی خیلی شوخ است ! او یک ترکیب فوق العاده از " فیلسوف " و " دلقک " است .
گاهی بحث های جدی ما به خنده ختم میشوند و گاهی یک خنده ، تبدیل به بحث چالش بر انگیز .
مصدق را دوست دارم ، چون ساده ، شوخ ، متفکر و خوش صحبت (!) است .
او تنها کسی است که دوست ندارم بیش از حد و بیش از این با او صمیمی شوم چون میترسم دیگر آنقدر جدی نباشد . . . امیدوارم یک روز بتوانم برایش یک شهرت بی نظیر دست و پا کنم ! شاید با اینکار از من متنفر شود ولی میدانم که این تنفر از نوعی نیست که کار را به فحش بکشاند . همانطور که تا بحال نکشانده.