یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

کلاس داستان نویسی

آنقدر کلاس داستان نویسی مان معروف است که همین الان هم میترسم که لو بروم ! دیگر کافی است  بگویم در کدام قسمت این شهر لعنتی تهران واقع است تا دست بعضی ها بیاید کدام کلاس را میگویم و استادش چه کسی است و اینها ...

 

این شهر لعنتی ... از خانه ما تا محل برگذاری کلاس یک و نیم ساعت راهه ... یعنی اوق بزنن به این انتخاب هوشمندانه ی خواجه ی تاجدار ٬ آغا محمد خان گاجار (قاجار ٬ برای موتور های جست و جو گر ... شما بخوانید گاجار) 

 

پیش پایتان رفتیم گرگان (عینکم هم آنجا گم شد توی دریا ... توی وبلاگ هم گفتم این موضوع را٬ ولی از نظرات معلوم بود گویا داشتیم در گوش آهو٬ خطبه میخواندیم) و از کاخ این انتخاب کننده ی این شهر لعنتی بعنوان پایتخت دیدن کردیم. 

 

 

در کلاس استاد حرف های ناب و ارزشمند زیادی زد که البته با احتساب پول چایی و بیسکوییت و لیوان های یک بار مصرف کاغذی گران قیمت ٬ حدود سیصد هزار تومانی برایمان آب خورده آن صحبت های ناب و ارزشمند. 

 

گفت که ویرجینیا وولف گفته که هر آدمی درون خودش یک مرد داره و یک زن ... 

بعد استادمون گفت : البته واقعن برای نویسنده بودن و توصیف جهانی که درش زندگی میکنیم ٬ حتی این دو جنس (مرد و زن) کافی نیست. 

 

این حرف به شدت جالبه ! مثل دیدگاه کوانتومی میمونه ... جهان در ورای نگاه ما چیزی است کاملن متفاوت. 

کلن استاد امروز حرف هایش داشت رنگ و بوی خاصی میداد ...

در دفعات بعدی هم گفتند : نویسنده های موفق جهان ٬ دچار مشکلات روانی هستند ... چون خیلی خوب درک میکنند... میدونن که زندگی چقدر ترسناکه 

 

بیشترین تاکیدش بر این بود که زندگی خیلی ترسناکه ... البته مطمئن نیستم واژه ترسناکو استفاده کرد یا نه ... ولی واژه بار بشدت منفی ای داشت. بعد محسن گفت : البته فقط زندگی شهری ترسناکه ..

و استاد در جوابش گفت : کلن زندگی ترسناکه ٬ داستایوفسکی مثلن خیلی خوب اینو درک کرده. (نخواستم بگویم ببخشید ولی ایشون واقعن در زمان ترسناکی بدنیا اومدن)

 

داستانمو خوندم ... اینبار کلاس برایم دست نزد . حتی در میان داستان کسی نخندید . (آخر همه این اتفاق ها برای داستان قبلیم افتاد) . 

تم (theme) این داستانم با داستان قبلی فرقی نداشت. هر دو در آمریکا میگذشت هر دو پر بود از کلمه «گه» ... با این همه وجه اشتراک ٬ یک چیز در این داستانم بود که واقعن گه زده بود بهش ... شاخ و برگ داشتن زیاد .. 

استاد گفت : تو باید برعکس بقیه (همکلاسی ها) عمل کنی ... یعنی باید یکم جلوی رشد بی رویه تخیل رو بگیری.

 

بعد ادامه داد : خوبه آدم خوشش میاد وقتی مثلن یارو دهنش بوی خیارشور میده ... ولی تو اینو ول نکردی و ایده اش رو بسط دادی به کارخونه خیارشور سازی... در حالی که این باعث میشه موضوع اصلی از ذهن خواننده فراموش بشه ... در واقع همین باعث شد که داستانت اسکلت بندی نداشته باشه .

 

در واقع نقطه ضعف بزرگ من رو یک بار یک نفر رو در رو بهم گفت. همینکه من خیلی دوست دارم از توی یک موضوع یک موضوع دیگه در بیارم و اینها (ماجرای هیتلر و تفنگ حسن موسی از کتاب زبان فارسی سال سوم دبیرستان را یادتان هست ؟!) 

حتی در وبلاگ نویسی هم این نقطه ضعف را دارم ... مثلن در همین پست من آمدم درباره ترافیک تهران حرف زدم بعد یهو بحثو کشوندم به آغا محمد خان ٬ حتی فلش بک زدم به سفر گرگان و ماجرای کاخ آغا محمد خانو بیان کردم بعد بحث عینک گم شده ام در گرگان رو پیش کشیدم. حتی میخواستم خیلی بیشتر از اینها به لایه های درونی ذهنم نفوذ کنم... این گند کاری باعث میشه موضوع اصلی ٬ یعنی ترافیک تهران٬ به طرز شت وارانه ای به قهقرا کشونده بشه ... بله باید جلوی تخیل رو گرفت ...

 نوشته ات رو هرس کن  

آهنگ ایتالیایی محصول ۱۹۶۶ wilma goich - in un fiore

sina S.M
خمار مستی
۰۸ مهر ۱۳:۲۶
سلام
1. هیچکس با کلاس نویسندگی نویسنده ی بزرگی نشده
2. استادت حرفای درستی زده البته فقط به این شرط که واقعا درک کرده باشه نه از روی تقلید گفته باشه
3. زندگی خیلی ترسناکه/ ده سال دیگه متوجه حرفم میشی
4. خوشحالم که وبلاگتون برخوردم/ سعی میکنم نوشته هاتون رو بخونم

موفق باشید دوست گرامی
پاسخ :
سلام ... بحث بر سر نویسنده بزرگ شدن نیست. بحث بر سر نویسنده شدن است .. ممنون 
بر بام
۰۶ مهر ۱۵:۱۶
یه کامنت نسبتا طولانی ذیل سوال تون نوشتم که موقعِ ثبت ارور داد و به درک واصل شد :/
پاسخ :
ای وای .. واقعن متاسفم :( 
همیشه باید متنتان را کپی کنید. انشالله غم آخرتون باوشه :دی
بر بام
۰۶ مهر ۰۹:۴۴
هرس کردن نوشته ها رو از همین وبلاگ شروع کنید. کار سختی نیست.
هر موضوع جدیدی که به ذهنتون می رسه براش جداگانه تیتر بزنید و بگذاریدش تو قسمت پیش نویس ها و بعدا روش فکر کنید.
پاسخ :
بسیار عالی ... :)
عملی اش میکنم ! 
بر بام
۰۶ مهر ۰۹:۴۲
صحبت های استادتون برام جالب بود. البته قبلا هم شنیده بودم که خیلی از نویسنده های موفق(بهتره بگیم نویسنده های بزرگ) از مشکلات روانی رنج می برن. شاید چون نویسنده ها زیاد فکر می کنن، زیاد می فهمن، زیاد دقت می کنن. و اگه به یه منبعِ فرامادیِ قوی وصل نباشن، آشفتگیِ دنیا دیوانه شون می کنه!
در کل، فکر می کنم غالبِ نویسنده(به معنای واقعی)ها بلحاظ اجتماعی خیلی نمی تونن آدم های نرمالی باشن.
پاسخ :
منبع فرامادی قوی ؟ منظور معنویات هست ؟ خب در اون صورت فکر نکنم وارد وادی نویسندگی میشدند :/ 
بسیاری از نویسنده ها خودکشی کردند متاسفانه. فیلم طرح مگی هم درباره زندگی آنرمال یک نویسنده است :(
نام نام خانوادگی
۰۶ مهر ۰۹:۱۰
آیا کلاس داستان نویسی تاثیر مثبتی هم دارد؟! ما هم شرکت کنیم ؟!
پاسخ :
نظرات مختلفه ... از نظر من تاثیر اصلیش اینه که میفهمی واقعن مرد این کار هستی یا نه ! اما به شکل افراطی اش .. با کلاس های سی نفره به بالا که امکان تشکیل میز گرد وجود ندارد ، به نظرم تاثیر معکوس دارد و میتواند علاقه به نوشتن را به کشتن دهد !
maryam !
۰۶ مهر ۰۱:۰۶

بهت میخندن ُ بازم داستاناتُ میخونی ؟!

برا من اگه الان همچین مسئله ای پیش بیاد؛ کلاً دیگه سکوت می کنم ُ حرف نمی زنم !!


این نقطه ضعفه ؟! میشه یه سبک خاص اسمشُ بذاری ُ همینُ ادامه بدی :)))

اما این ویژگیت حتی تو همین پُستت هم کاملاً حس میشه ... !

پاسخ :
معلومه که حس میشه ... خودم هم گفتم دیگه :دی 

+ اشتباه متوجه شدی برادر ! داستان هام طنزه ... وقتی دیگران میخندند یک پوئن مثبت محسوب میشه ! :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان