یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

.:: داستان کوتاه ::.

یقه کرواتم را در آستانه ساختمان کمی شل کردم.

و وقتی درب مکانیکی اش با سروصدا باز شد. و از آن رد شدم. 

دیگر با خیال راحت آن کروات را در آوردم ٬ در جیبم نگذاشتم که چروک نشود .

 

با کمک چراغ های ال ای دی به سمت اتاق مدیریت راهنمایی شدم.

فضای غبار گرفته ای بود. وارد اتاق شدم . خانم منشی نگاهی عمیق به من انداخت.

 

- سلام .

 

روی یک ورقه چرک آلود نیم خیز شده بود. و یک خودکار چرک آلود در دست داشت. همینطور میز چوبی ای که رویش مینوشت با هر ضربه خودکار ریتم مزخرفی به آن میگرفت. که اگر بشود گفت ... یک ریتم چرک آلود بود.

موهای چتری اش چرب و صاف بودند. و از پشت عینکی چرب  نگاهم میکرد. میتوانست مرا ببیند. اما من او را نه. 

 

- اوه ... سلام آقای ... 

- مهم نیست. نامم مهم نیست. ما در آن طرف ها نام نداریم.

 (ادامه مطلب)

چشمانش از تعجب گشاد شد و پوزه اش را جمع کرد. خودکار را روی میز گذاشت . خودکار شروع کرد به قل خوردن. داشت از روی میز شیب دار سر میخورد.

خواستم بپرم که بگیرمش . اما خودش زودتر اینکار را کرد.

 

- بفرمایید بنشنید.

- بله ... اما .

(دنبال جایی برای نشستن گشتم.)

 

- اوه راستی آن چیست در دستتان ؟

 کروات را میگفت .

- کروات

- میدانم کروات است آقا ... چرا روی گردنتان نیست .

 

خنده ام گرفت . کروات را در دستم برانداز کردم . با چشمانی درشت به آن نگاه میکرد. تعجبی نداشت. چون چیزی که در آن اتاق وجود خارجی نداشت . رنگ بود .

گفتم : قوانین ما اجازه نمیدهند کرواتمان را در بیاوریم .

اصلا گوشش به من بود ؟ ادامه دادم :

- شنیده بودم ساختمان شما هیچ قانونی ندارد . خب ٬ برای همین کرواتم را در آوردم ...

نگاهش را از کروات برداشت .. دوباره عمیق نگاهم کرد.

گفت :‌ برایم از آن طرف بگویید. اصلا چطور آمدید. چطوری توانستید آن بیرون زنده بمانید.

- خب خانم .  فکر کنم حرف های زیادی برای گفتن داشته باشیم. قبلش میتوانم کمی بنشینم ؟

- البته . من که گفتم بنشینید . ..

 - دقیقا ... کجا بنشینم ؟ اینجا که هیچ صندلی ای نیست ؟ تنها صندلی آنی است که خودتان رویش نشسته اید .

 

به زمین اشاره کرد. یک قالی کوچک گرد و خاک گرفته ... چهار زانو نشستم .

- خب ٬ تعریف کنید .

 

- ببخشید که اینقدر معطلتان کردم . . . آمدم بگویم. آزاد شدیم. ما انسان ها دیگر نیازی نیست در ساختمان ها محبوس بمانیم. دیروز صبح ٬ آخرین هیولا کشته شد. خیابان ها امن اند . حالا زودتر به اهالی ساختمان بگویید که این کابوس تمام شده ... یا اگر جانی ندارید من بروم خبرشان کنم ...

 

 

زن عمیق تر زل زد. لب هایش خشک و قرمز بودند. پوست سفیدش ٬ حاکی از چندین سال آفتاب ندیدن بود. آن ساختمان گرد گرفته ... هیچ فکر نمیکردم به چنین شرایط هولناکی رسیده باشند. آنها همان اول اعلام استقلال کردند. ایمیل ها را جواب ندادند. دیگر خبری نمیدادند. نمیگفتند چند نفر به دنیا آمده اند و چند نفر مرده اند. کارشناسان ما برآورد میکردند یک دیکتاتوری بر آنها غالب شده . ممکن بود آن دیکتاتور همین زن باشد . اتاق مدیریت ...

 

 

نگاهش را از من برداشت. به کاغذ روبرویش نگاه کرد. بعد چیزی روی کاغذ نوشت. میز باز صدای مزحکش را شروع کرد.

 

نوشتنش که تمام شد. با دستان لاغرش کاغذ را به سمت من هل داد.

- بخوانید .

 

کاغذ را برداشتم .

 

نوشته بود : من همه اهالی ساختمان را خوردم .

 

تنم به خارش افتاد . حس کردم یک سوسک از پاچه شلوارم رفت تو .

نگاهم را از کاغذ برداشتم .

 

اما زن (هیولا) دیگر آنجا نبود . . . 

sina S.M
פـریـر ...
۱۱ بهمن ۱۵:۲۲
سلام مجدد! ببخشید که با تاخیر جوابتونو میدم. امان از کنکور و درس و مدرسه و این صوبتا :))

خب! فکر کنم اشتباه متوجه شدید آقای نویسنده :)) می دونین ناراحت شدن کوچیک و بزرگ نداره! من بارها دیدم سر همین نقد کردنام خیلیا ناراحت شدن! خشن نقد نمی کنم با این حال بودن کسایی که خیلی خیلی بزرگتر از من و شما بودن...یه چیزی آوردن من نظر بدم...خوبیا و بدیاشونو که گفتم اونا چسبیدن به همون نکات منفی و ناراحت شدن :/ حتی تو دنیای بلاگ! در کل تو کامنت قبلی گفتم که یه وقت ناراحت نشین و البته هیچ وقت همچین جسارتی نمی کنم که بگم شما بچه این. خیلیم خوشحالم که انتقادو می پذیرین...این یه گام مثبت تو پیشرفته چه نویسندگی و چه زوایای دیگه ی زندگی :)

واو! چه استاد بدجنسی :))) به نظرم نقد همیشه باید با خوبی ها و بدی ها باشه...من اینو تو وبم هم گفته بودم! هرکاری محاسنی داره و معایبی! پس باید هر دوشو گفت :) گفتن نکات منفی سازنده س و گفتن نکات مثبت به طرف یادآوری می کنه نکات قوتشو حفظ کنه و اونا رو از دست نده :) روحیه هم بهش میده :)

:: نه من خوبیارو هم میگم :دی نمی تونم نگم خب :)))

:: نه دیگه نشد! یه نوشته ی خوب باید همه چیش خوب باشه! علائم نگارشی بخش خیلی خیلی مهمی تو توشتنه چون باعث میشه مخاطب آسون تر مطالبو بفهمه. هر کدوم هم کاربرد خاص خودشونو دارن. نقطه برای جملات خبریه. ویرگول برا مکثه. نقطه ویرگول برا مکث بالقوه و ... . هرکدوم رو تو جای خودشون به کار ببریم حتی ظاهر نوشته رو هم زیبا می کنه و کار خوندنِ مطلب رو راحت تر! :)

:: اختلاف سلیقه همه جا هستو من قبول می کنم این حرف شما. اولش هم گفتم...به نظر من جالب نبود. به هرحال میتونه برا غیرِ من جالب باشه :)

:: اون یک خودکار رو کردم خودکاری چون دو تا یک تو یه جمله ی مرکب یه جوری میشه! آهنگ بدی میده به جمله! اونجا دو تا یک بود! یکی یک ورقۀ چرک آلود بود و بعدی یک خودکار! به نظرتون یه دونه از این یک ها حذف شه بهتر نیست؟؟؟ اون ی رو اگه پایانِ خودکار یا ورقه بیاریم هم معنی همون یک رو میده :)

در مورد ویرایش حرفتونو قبول دارم. می پذیرم و بهش گوش میدم. مرسی بابتش :)
البته جملاتی که اینجا آوردم صرفا خواستم مثال بیارم و قصدم ویرایش نبود منتهی...اینجا حق با شماست... باید وفادار بود...قبول دارم :)

:: به به! هجا :)))) اتفاقا همانی روونی آهنگش بیشتر آنی هستا! نیست؟ منم برا همین آهنگش گفتم :)) یه بار جمله ی خودتون و من رو بلند بخونین. اون مکث قبل از ادای مصوت آ رو حس می کنین ;) 
قربان شوما...لطف دارین ...ولی ما هنوز در حد جوجه شاگردیم :)))

:: در مورد اون چشم و صورت...خب باید می گفتین دیگه. اگه شما قبل اون جمله ی من او را نه یه چشم هایش ذکر می کردین می شد گفت حذف به قرینه لفظی شده اما وقتی هیچی در مورد چشمای اون خانم نگفتین دیگه این حذف وجود نداره و جملتون آدمو به اشتباه میندازه! مخاطب توی ذهن شما نیست پس باید طوری براش روایت کنین که مشخص باشه منظورتون :)

:: خواهش می کنم ^_^

:: من همیشه برای کتاب خوندن و داستان خوندن حوصله دارم ولی کم پیش میاد نوشته های کسی رو نقد کنم. مگه اینکه طرف بخواد یا اینکه مثلا دلش بخواد نقد بشنوه برای بهتر شدن و اینا... فکر کنم تو این چند سالِ بلاگر بودنم در مورد داستانای دو-سه نفر نظرامو گفتم که یکیش هم شمایین :)) 

با کمال میل و باعث افتخاره ^_^
زهیر خنیاگر
۰۹ بهمن ۱۳:۱۷
خب اولین چیزی که دیدم نبود نام بود که میشه گفت مثل رمان کوری عمل کردی ...
و نمیدونم بعد این که گفتی هیولا کشته شد بازم یاد اون لحظه ای افتادم تو رمان کوری رفتن و اون فضا کلیسا رو دیدم ...
نمیدونم واقعا تحت تأثیر کوری اینو نوشتی یا من فقط اینجور فکر میکنم ؟!
پاسخ :
بله نام چیز مهمی نیست :دی به نظرم اگر نام میذاشتم دوستان بخش اعظمی از انرژیشونو صرف انتقاد از نام ها میکردن و به محتوای داستان نمیپرداختند (دغدغه های یک نویسنده !)

کوری بهترین کتابی بود که خواندم ... و نویسندگی من و کلا خود من متاثر از اون کتابه ! .. کلا خیلی اون سبک رعب آور توی کتاب ساراماگو رو دوست داشتم. 
BAHAR* Alone
۰۹ بهمن ۱۳:۰۲
۱۵سالته؟:دی
پاسخ :
نه خنگه تو رو مثلا میگم ۱۵ سالته :دی

 منکه درباره منم معلومه !
علیـ‌ تَرین :)
۰۹ بهمن ۱۲:۵۷
قشنگ از این پست هات میشه درس گرفت! کلاس داستان نویسیه واسه بقیه حتی! خود پست و خصوصا کامنت ها...
 داستانت هم بنظر من -برخلاف کامنت خودت- خوب بود.. خصوصا پایانش... :)))
آفرین :دی

پاسخ :
:) ممنون ! 

کامنت خودم نبود من داستانامو خیلی دوست دارم !
 فقط یه لحظه بخش فراستی ذهنم رو به کار بردم محض تنوع :دی 
sina S.M
۰۹ بهمن ۰۱:۳۰
خودم نظر میدم حالا : 

داستان خوبی نبود ! 
چرا اینقدر بی سرو ته بود ؟‌ به قول بهار !‌

اصلا چرا اون آخرش غیب شد ؟ مثلا تبدیل شد به اون سوسکه که رفت تو پاش ؟ 

اصلا چرا بخش های اضافی داشت ؟ مثلا اون بخشی که به جای صندلی قالیچه داشت میخواست به چی اشاره کنه ؟ 

چه لزومی داشت که خودکار قل بخوره از روی میز ؟‌! 

بعد کلا چرا فضاش غربی بود ؟ تو اینقدر بی هویتی ؟ 

راستی چرا زنه خودش به مرده نگفت ؟ چرا باید حتما روی کاغذ مینوشت ؟ 

و کلی چرای دیگه که باعث میشه داستانت یه چیز چرتی از عاب دربیاد ... 

واقعا دلم به حال دوستانی که از این داستان خوششان آمده میسوزد ! که مجبور شدند این چرت را تحمل کنند :/ 

(هووووووووف)‌

#اسکیزوفرنی حاااااااد 
پاسخ :

#اسکیزوفرنی حاااااااد 
میم _
۰۸ بهمن ۲۳:۴۰
خوب از اونجایی که من دستی در نوشتن ندارم پس واقعا نمیتونم منتقد خوبی باشم،در همین حد که خوشمان امد،ادامه دهید به تلاشتان تا رسیدن به ارزوهایتان :)
پاسخ :
خیلی ممنان ! :) 
اصلا ما نوشتیم که شما خوشتان بیاید و اینها !
لیمو ترش🍋
۰۸ بهمن ۲۰:۳۹
اخرین بار دستم ی رمان انگلیسی رو لمس کرده:/تازه همون دیروز مجله هم ب دستم خورده!
من نمیتونم فقط کتاب درسی بخونم:/خل میشم!!!
پاسخ :
خب با داستانای مجله داستانم بخوای مقایسه کنی این متن از کوتاه هم کوتاه تره !! :) 
פـریـر ...
۰۸ بهمن ۲۰:۲۸
سلام :)
می دونین من هربار نوشته ای از کسی میخونم چه داستان و... دلم نمیاد نکاتی که به عنوان یه مخاطب به ذهنم میرسه رو نگم...چون از لابه لای همین نقداست که آدم میتونه نوشتنش رو ارتقاء بده و روز به روز بهتر شه...

اول چیزایی که دوست داشتم رو بگم :))

1.شما خوب روایت می کنین. یعنی آدمو می کشونه که تا تهش بره و ببینه این قصه به کجا میرسه. این توانایی خیلی مهمه تو نوشتن! آفرین :)

2. بر خلاف نظر شایسته جان اتفاقا گاهی لازمه این تکرار ها! صرفا چون اسمش داستان کوتاهه نباید سر و ته قضیه رو زد! این تکرار شما از نظرِ منِ مخاطب کاملا خوب بود! اینا هنرِ نویسندگیه! این مکالمه ی بی روح که:

- اوه راستی آن چیست در دستتان ؟

- کروات 

با یه جمله ی کوچیکِ " کروات را میگفت." از اون حالت عادیش در اومده. تکرار همیشه بد نیست! گاهی وقتا زیبا می کنه نوشته رو! و باید استفاده کرد. مثلا نویسنده می تونه بگه: او رفت و من سال ها کنج خانه ای متروک با خاطراتش تیرباران شدم...این نوشته می تونه با یه تکرار کوچیکِ فعل مثلِ : او رفت، رفت و من کنج خانه ای متروک با خاطراتش تیر باران شدم، زیباتر بشه...همین چیزای کوچیک کوچیک نوشته رو از حالت خشکی در میاره :)


3. یه ابهام و دلهره ی خاصی اینطور متنای شما داره! وقت خوندن یه هیجان ترسگونه میده به آدم که این شخصیت مشکوک قراره به کجا برسه؟ چی میشه ینی تهش؟ اصلا این کیه؟ این به نظر من خوبه...اینکه مخاطبو درگیر میکنین :)


4. پایان خوبی داشت داستانتون! عالی حتی...آفرین...اینطور حسن ختامی مثل تیر خلاصه! اصلا کیف کردم با مدل تموم شدن این داستان :))


5. توصیفاتون هم خوبه...فضا رو توصیف کردن و اینا...


حالا نکات منفی:

1. داستانتون شروع خوبی داشت اما با جمله بندی ها  روان نبودن! چرا؟ حیف شد آخه :) یکی از نکات مهم تو نوشتن( که شما حتما بهتر از من می دونین) دوباره خوانی و ویرایش نوشته س. این باعث میشه شما قبل از هم مخاطبی ایراد کار خودتونو بگیرین. اون سه خط اول نیاز به ویرایش داره. اینجوری:

"

در آستانۀ ساختمان، کرواتم را کمی شل کردم و وقتی درب مکانیکی اش با سروصدا باز شد، از آن رد شدم. با خیال راحت آن کروات کذایی را در آوردم اما در جیبم نگذاشتم تا چروک نشود.

"

البته ببخشید دست بردم تو نوشتتون! ولی خب...خواستم درک بصری از حرفم براتون ایجاد بشه :)) 


2. نکته ی بعدی اینه که متاسفانه علائم نگارشی رو رعایت نمی کنین و این باعث سخت خونده شدن داستانتون میشه! همون سه خط اول رو ببنین. من علائمش رو هم گذاشتم. با این کار نوشته روون تر خونده میشه آقا سینای گل :)


3. بر خلاف اون تکرار خوبی که بالا گفتم تو این بخش تکرار به نظرم جالب نبود! یعنی می تونست چرک آلودش به شکل دیگه ای تکرار بشه تا بهتر خونده بشه و دلنشین تر بشه.


روی یک ورقه چرک آلود نیم خیز شده بود. و یک خودکار چرک آلود در دست داشت. همینطور میز چوبی ای که رویش مینوشت با هر ضربه خودکار ریتم مزخرفی به آن میگرفت. که اگر بشود گفت ... یک ریتم چرک آلود بود.


4. حالا از اون تکرار بگذریم...بررسیش کنیم پاراگرافو؟ :)

جمله ی اول خوبه! اما وقتی "و" میاد دیگه نباید قبلش نقطه بذارین. باید می شد:

روی یک ورقۀ چرک آلود نیم خیز شده بود و خودکاری چرک آلود در دست داشت. 

 خط بعدش ولی کلا ایراد داره! چون سخت خونده میشه. باید روون تر بنویسین و جمله های ساده رو پیچیده نکنین :) مثلا می تونستین بنویسین: 

میز چوبی ای که رویش می نوشت با هر ضربه ی خودکار ریتم مزخرفی را به وجود آورده بود که اگر بشود گفت، یک ریتم چرک آلود بود! اصلا اینجا همه چیزش بوی چرک می داد!


اون جمله آخرو اضافه می کنیم برا تاکید! که البته اینو خودم آوردم و ایرادی به شما نمی گیرم! صرفا جهت اینکه اینطور تاییدایی بعد از تکرار یه سری واژه ها به مخاطب میرسونه که منِ نویسنده دایره لغاتم کم نیست و اگه یه واژه رو هی تکرار کردم برا اینه که حس منفور اون لحظه ی داستانو به خوبی به خواننده برسونم :)


5. تو این قسمت:

موهای چتری اش چرب و صاف بودند. و از پشت عینکی چرب  نگاهم میکرد. میتوانست مرا ببیند. اما من او را نه. 

عینک چرب هم خب...چجوری میشه تشخیص داد عینک یه نفر چربه؟ :)) برا ایجاد اون حس سیاه می تونین فضا رو نچسب کنین...شخصیت اون زن رو...مثلا توصیف موهاش خوب بود...اما خب عینک نه :) و دیگر اینکه...شما اون زن رو توصیف کردین...پس جمله ی آخر اشتباهه! شما اگه نمی تونستین ببینیش پس چطور توصیفش کردین؟ :)


6. یه چیز کوچیک دیگه...تو جمله ی خواستم بپرم که بگیرمش...اون که نباشه بهتره! برش دارین و به جاش تا بذارین. حروف ربط مناسب با فعل. اون خواست بپره تا بره خودکارو بگیره...پس باید بشه: خواستم بپرم تا بگیرمش :)


یا تو اون جمله ی: تنها صندلی آنی است که خودتان رویش نشسته اید. اون آنی بهتره بشه همانی. هم تلفظ رو راحت می کنه و هم روونی جمله رو. تنها صندلی همانی است که شما رویش نشسته اید. 


و در نهایت ببخشیددددد که کامنتم مثل همیشه طولانی شد اما دلم نیومد نگم. چون شما می تونین بنویسین و اگه نکاتو رعایت کنین عالی تر میشه نوشته هاتون. حیفه قلمی رو که میتونه بچرخه، نچرخوند. منتهی قلم زنی رو اگه اصولش رو رعایت کنیم بیشتر به دل میشنه ;)


البته عمیقا امیدوارم ناراحت نشده باشین از ایرادایی که گرفتم...از رو حس رفاقت و اینا گفتم :) اگه دوست ندارین من دیگه نگم اینا رو...هدف من پیشرفت یکی از رفقای مجازیم تو عرصه ی نویسندگیه منتهی اگه باعث ناراحتی و آزرده خاطر شدنش میشه کلا این نقد کردنا رو می بوسم میذارم کنار :)


امیدوارم روز به روز تو این وادی موفق تر باشین و یه روزی کتابتون رو ورق بزنیم آقا سینا :)



پاسخ :
خب خوندم ! بسیار عالی ! فقط فکر نمیکردم اینقد توی ذهنتان بچه باشم ! درسته که خودمونی مینویسم و توی وبلاگهای با میانگین سنی ۱۵ سال میپلکم ولی دلیل نمیشه پیش خودتان فکر کنید من از ایراد گرفتن ناراحت میشم و دوس دارم عین بچه ها ازم تعریف بشه !

 اصلا من کلی پول کلاس داستان نویسی میدم که بریم بشینیم یه جا و من داستانمو بخونم و استاد با خشونت تمام بزنه داستانمو نابود کنه ! (اون اوایل بوده وقت هایی که از بس ترسناک نقد کرد که اشک تو چشمام جمع شد !) 
و اصلا من بیشتر دنبال اینم که ایرادای داستانامو بگن چون خودم بسیار نقاد خشنی هستم و برای همین استقبال میکنم از نقد (داخل پرانتز بگم که این نقد لزومن اون نقد تخصصی نیست که در تعریفش کتابها نوشته شده پس نمیخوام بگم داستانم درحد نقده فقط چون لغت جایگزین پیدا نمیکنم میگم نقد !) 

خب بگذریم ... فقط دفعه بعد اگر خواستی چیزی رو ببوسی بذاری کنار و خواستی کامنت کوتاه بذاری ، بخش تعریف هارو حذف کن !! اونچیزی که نایابه همین ایراداست ! والا :)

(وای زهرم ترکید الان مهران مدیری زد زیر خنده اصلا چارستون بدنم لرزید !!)

بخش ویرایش رو شرمنده . استفاده من از نقطه به منظور مکثش هست. مثلا وقتی میخوام یک کامای غلیظ بذارم نقطه میذارم ... همون باید موقع باز خوانی حواسم به نگارشش هم باشه . (اهان راستی میشه اینقد ببخشید نگی وسطش ؟؟ البته اگر این باعث میشه بیشتر ایراد بگیری بکار ببر ^_^) 


+ اتفاقا تکرار بخش چرک الود رو خودم خیلی دوست داشتم ! منتها فکر کنم با سلیقه شما جور نبود ! اگر دقت کنی چرک الود اخر رو درحالی که میتونستم برای خود میز به کار ببرم ، برای ریتم بکار بردم . به خودم که حس خوبی میده دوستان رو نمیدونم 

حریر این که "یک خودکارو" تبدیلش کردی به "خودکاری" ، به نظرم درست نیست . به نظرم تاکید خودخواسته ام روی خودکارو برداشتی ! اینم حواست باشه که اگر یه روز ویراستار یه مجله یا کتاب داستان شدی بدون که هرجایی که میشه تغییر اعمال کرد نباید سریع تغییر بیاری. ذهن نویسنده حتمن دلش خواسته اون اونجا باشه . این درباره ایرادای مهم صدق نمیکنه ... ولی سعی کن به تک تک حرف هایی که نویسنده اورده وفادار باشی ! شاید اهنگ متن به هم بریزه . هر متنی یه اهنگ داره . مگ نه ؟ 

این ماجرا درباره ی "تنها صندلی آنی است که .." هم درسته به نظرم :/ وقتی همانی میاری ، یه هجا (!) بهش اضافه میشه و جلوی روون بودن جمله رو میگیره ... البته بازم شما استادید، جسارت نشه ^_^

درباره ی عینک و اینا حق با شماست ... اما خب وقتی میگم نمیتونستم ببینم منظورم چشمان (صورت) اشه که نمیتونم ببینم. مگرنه موها و عینکش خب شاید معلوم باشه ! :دی (لیمو هم همینو بهش اشاره داش)

ممنون کلی خوشحالم کردی :) 
+ میخوام ببینم برای داستان به این کوتاهی چنین نظری میدی آیا برای داستان بلند تر هم همینقدر حوصله خرج میکنی ؟ برات ایمیل کنم ؟ 
Haa Med
۰۸ بهمن ۲۰:۱۴
زنه هم دیکتاتور بوده هم هیولا.
لازم و ملزومِ هم.
پاسخ :
:/ اینم یه برداشته 
Poker Face
۰۸ بهمن ۱۹:۳۸
عجـــــــــب!
لیمو ترش🍋
۰۸ بهمن ۱۸:۵۹
یقه کروات؟! مگ کروات یقه داره؟!:)) مگ فقط کرواتشونو شل نمیکنن؟!:)) (کلا اطلاعاتی در این زمینه ندارم ولی نشنیده بودم تاحالا!)
چربی عینک چ جوری تشخیص داده میشه؟!
چی چوری وقتی نمی دیدیدش مدل موهاش و ... رو فهمیدید؟!
(کلا سوالاتمو نوشتم...😞)
تهش عالی بود... عالی بود... عاااااالللللییییی بود!!!!!
پاسخ :
اوممم ... فک کنم راس میگی . ولی خب احتمالا یه جایی شنیدم اینو که الان به کار میبرم. نمیدونم باز ! 
(به سختی)
(یعنی صورتشو (چشمانش رو ) نمیدید ٬ واقعا که !) 
ته کامنت تو هم عالی بود برخلاف بقیه بخش هاش [ بدجنس:دی ]
BAHAR* Alone
۰۸ بهمن ۱۸:۴۹
شوخی کردما..به دل نگیر:)
پاسخ :
مگ چیز بدی گفتی‌؟!!!‌ 
آهان بی سروته رو میگی .... 

نه بابا جنبم در این حد بود که به فنا میرفتم 
شایستـ .ه
۰۸ بهمن ۱۸:۳۶
خب معمولا تو داستان کوتاه همونطوری که اسمش روشه تا حد امکان باید جملات اضافه رو کم کرد ... البته ممکنه استثنا هم باشه ... ولی کلا هرچی داستان کوتاه تر باشه و پیامو برسونه هنرمندانه تره ... فرق بین داستان بلند و داستان کوتاه یکیش اینه که نوشتن داستان کوتاه سخت تره چون زمان واسه مطرح کردن داستان کمتره و اینا ...
پاسخ :
میشه با حرفتون مخالفت کرد بهرحال ! هیچ تعریف دقیقی از داستان کوتاه وجود نداره . 
داستان کوتاه میتونه به ده ها صفحه برسه و همچنان داستان کوتاه باشه ! :دی 

من قصدم مینیمال نوشتن نیست ! 


لیمو ترش🍋
۰۸ بهمن ۱۸:۳۳
اصلا کوتاه نیست:/
پاسخ :
دخترم چند وقته که دستت کتاب های غیر درسی رو لمس نکرده ؟! هااااااااااااااااااان ؟!!! 
میم کاف
۰۸ بهمن ۱۶:۲۰
سر در نمیارم که نظر بدم😉
پاسخ :
ok' 

(رمزی بود :دی ) 

شایستـ .ه
۰۸ بهمن ۱۶:۱۸
ولی به نظر من واقعا فایده ای نداره ... نه به شخصیت پردازی کمک میکنه .. نه مفهوم جدیدی میرسونه ...
شااااید بشه گفت یکم نگارشو زیبا کرده  که اونم تقریبا نه.
پاسخ :
اوممم فکر نکنم هر خط داستان باید یه فایده ای برسونه . 
داستانایی خوندم که یه صفحه کاملش اگر نمیبود هم اتفاق خاصی نمی افتاد ! 
ولی یه جورایی از غلظتش کم میکنه . همینش به نظرم ارزشمند میتونه باشه 

بلاگر آرام
۰۸ بهمن ۱۵:۵۱
اولش آدم اصلا نمیفهمید تخیلیه:)
یاد یه صحنه از فیلم کینه افتادم:))))
خوب بود یه کم گنگ بود البته. که شاید همین گنگ بودن خودش یه کمک بود به ضربه آخر.
موفق باشید
پاسخ :
گنگ بودن رو قبول ندارم ! داستانای قبلیمو بخونید میبینید اتفاقا این خیلی هم واضح بود. 
اصلا یه نسخه گنگ مینویسم دفعه بعد تا با گنگ نوشتن من آشنا بشید :دی 
BAHAR* Alone
۰۸ بهمن ۱۴:۵۳
نکته اخلاقیش چیبود حالا؟^_•
پاسخ :
ای بابا کامنتدونی رو به فنا دادی بچه :////
:دی
BAHAR* Alone
۰۸ بهمن ۱۴:۵۳
بابا هنرمند:دی
قشنگ اما بی سروته:)))
پاسخ :
:/ 

خودتی ! 
شایستـ .ه
۰۸ بهمن ۱۴:۵۳
ایوووووووووووووووول خیلی خوشم اومد سینا !
شخصیت پردازی مرده خوبه ولی میتونه قوی تر باشه و زنه که هیولام هست هم قوی تر بشه دیگه عاااالی میشه

- اوه راستی آن چیست در دستتان ؟

 کروات را میگفت .

- کروات

کراوات را می گفت رو حذف کن نیاز نیست

ولی در کل خوشم اومد واقعا .. :)
پاسخ :
نه شایسته اتفاقا این نکات ظریف باعاس رایت بشه ! (کروات) 
ممنون از نظر :)
BAHAR* Alone
۰۸ بهمن ۱۴:۳۰
:دی
:))جدا حال کردم
...از خودت بود؟
پاسخ :
^_^ 

هر بار یه داستان مینویسم باید به این سوال جواب بدم :دی 
بلی !
ف.ع ‏ ‏‏ ‏
۰۸ بهمن ۱۴:۲۹
چقدر نسبت به داستانای قبلی پیشرفت و انسجام داشت این داستان و موضوع نو و جالبی بود،پایان غیر منتظره هم در مجموع عالیش کرده ...
پاسخ :
:) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان