یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

داستانی کلاسیک در راه است

داستانی متفاوت . و نه چندان بلند . به سبک کلاسیک با فضایی از ژاپن باستان .

برای درک داستان باید بدانیم ژاپن در روزگاران قدیم به صورت کشوری متحد  نبوده و خاندان های مختلف بر بخش های مختلفی از آن حکم میراندند. حتی با وجود امپراطوری واحد ، این حکمرانان محلی بودند که قدرت را در حوزه خویش در دست داشتند .


خودم رو موظف دونستم خبرش رو قبل تر اعلام کنم . و اگر میشه بگین ترجیح میدین داستان دو تکه و در دو روز مجزا انتشار بیابه یا اینکه کلش رو با هم میخواین ؟ 


ببخشید این متن کمی حالت نامظم دارد علتش اینه که دارم با یک انگشت تایپ میکنم . باقی انگشت ها مزین به سس و تردیلا هستند ! 


+ محض اطلاع : داستان پس از جوگیری ناشی از خواندن نمایش نامه اتللو اثر شکسپیر نوشته شده . 


تکه ای کوتاه از داستان : 



تانچی بادبزن تشویش را میبندد . با فریاد ندیمه اش ، گورا  را صدا میزند : گورا ، لباس ملاقات با مرد عصبانی را بیاور .

هاشی تعجب میکند . از اینکه ملکه برای هر مناسبتی لباس خاص خود را دارد . از جایش بلند میشود .

تانچی : های سردار . مگر من اجازه برخواستن به تو دادم .

هاشی اضطراب گرفت . اولین کاری که کرد تعظیم سریع و خاشعانه ای بود . که ناگهان تانچی خندید و گفت :
با این شوخی میشود چهارمین بار . برو . از اتاق برو تا گورا نیامده و این وضع مضحک را ندیده .

هاشی : رفتار جالبی نبود ملکه . آن هم در این موقعیت حساس. شما را بعد از عصرانه در سرسرا ملاقات میکنم‌. 

sina S.M
فَر یا
۰۲ اسفند ۱۷:۱۶
=)) هویتم چجوری لو رفت=))
پاسخ :
هه .. همون کامنت "عجبی" که برات فرستادم پس فکر کردی برای چی بود :))
پنیر سوئیسی
۰۲ اسفند ۱۵:۰۲
+یه قسمتی!
پاسخ :
ثبت شد تنکس !
پنیر سوئیسی
۰۲ اسفند ۱۴:۴۷
when murakami meets shakespear:D
هوووم. این تانچی با هاشی چه صنمی داره؟مرد عصبانی چی میگه این وسط؟!! بذار داستانو ببینیم چیکار کردی برادر.
میدونم اعتقادی به ویرایش و این سوسول بازیا نداری ولی جان من یه خورده سعی کن پیراسته تر و صحیح تر بنویسی؛ مثلا آخر جملات وابسته نقطه میذاری ولی تو جمله ی بعدی ادامه میدی جمله ی قبلی رو. مغزم رگ به رگ موقع خوندن:))
یا مثلا اون "برخاستن"* باید اصلاح بشه. 
پاسخ :
اه ولمون کن بابا . یه بارم که شده ایراد نگارشی نگیرید دوستان . من حداکثر انرژیمو باید بذارم روی محتوای داستانی . بخوام به فکر ظاهرش باشم که بخشی از ذهنمو باید کنار بذارم و داستان اونی نمیشه که میخوام. اصلا شاید در آینده بخوام یه ویراستار استخدام کنم که متن هام رو ویرایش کنه بعد خواستم باش ازدواج کنم ! والا !
فَر یا
۰۲ اسفند ۱۲:۳۵
تو کامنتا دیدم تصویب شد نحوه نظر ندادم ولی در کل منم دوست دارم همشو یه جا بخونم :)
پاسخ :
خوب شد بقیه مثل شما فکر نکردن ریرا ! :/ 
ممنون از نظر !
بلاگر آرام
۰۲ اسفند ۱۱:۵۶
داستان از چین باستان بنویسید؟؟؟ بابا تو دیگه کی هستی!
یک قسمتی
پاسخ :
ژاپن :) 
رای شما ثبت گردید !
فَر یا
۰۲ اسفند ۱۱:۴۴
چقدر خووووب ، مشتاق خوندنش هستیم 

پاسخ :
نظری درباره نحوه انتشار نداشتید ؟
BAHAR* Alone
۰۲ اسفند ۰۹:۲۴
شرم کجا بود؟:دی
سس تو بخور یخ نکنه:))))
پاسخ :
بچه خیلی به سس گیر دادی ها ://// 
:دی
میم _
۰۲ اسفند ۰۷:۴۱
خوب اینکه ب بسم الله بود،نظری ندارم :))
پاسخ :
در باره چی نظری ندارید ؟ 
פـریـر ...
۰۲ اسفند ۰۱:۱۱
یک قسمتی کنین بهتر نیست؟ آدم میخونه و تموم میشه :)

نکته: من از اون دسته آدمام که سریال دوست ندارن! :دی برا همین میگم کُلشو بذارین :))
پاسخ :
نکته در خور توجهی بود . :) تصویب  شد . فکر نکنم بیشتر از این کامنت بگیرم
میم کاف
۰۱ اسفند ۲۳:۱۸
منتظریم:)))
دو قسمتی بهتره:)
پاسخ :
ممنون بابت جواب
BAHAR* Alone
۰۱ اسفند ۲۱:۵۰
:))
سس خور!
پاسخ :
ینی بنازم به این خواننده های داستان خونم ...

مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان