یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

سر شکسته

تاحالا سرتان شکسته ؟ من که خدا رو شکر هیچ جام نشکسته بیشترین آسیب دیدگیم مال زمانی بود که دروازه وایساده بودم و خواستم جلوی توپو بگیرم که دستم یکم برگشت ... بعدد یه هفته باند پیچی خوب شد . 


اما سر شکستن .. هیچ شکستگی ای بدتر از آن نیست ! توی مهدکودک که بودم و چند باری در سال های اول ابتدایی ، کلی سر دیدم که شکست . اغلب میخورد به لبه پنجره  . برای همین الان خیلی از پنجره هایی که درشان مثل در کمد توی صورت آدم باز میشود میترسم . مخصوصا از لبه های فلزی شان . 


غالبن اینجوری بود که همه بچه ها در حال دویدن و شلوغی بودند که یکهو صدای دنگ فلز می آمد . بعد همه بچه ها ساکت میشدند. بعد نگاه ها به یک گوشه کلاس میچرخید . جایی که بچه ای نقش زمین شده و قلم قلپ خون از کله اش بیرون میزند . 



 بعد تقریبا تک تکشان شروع میکردن به گریه کردن . اول دختر ها . بعد پسر های لوس ..


آخرین کسی که گریه میکرد خود کسی بود که سرش شکسته . چون فواره ای از خون را میبیند که از بالای سرش در جریان است و این صحنه چنان شوکی به او میدهد که یادش میرود الان باید گریه کند . 


البته من هیچ وقت گریه نمیکردم . بیشتر به مشاهده آن صحنه خونین میپرداختم . منی که سر بریدن گوسفند را نمیتوانستم تجزیه تحلیل کنم ، در برابر خون آمدن از سر بچه ای هم همین حس را داشتم . 


یکی از عجیب ترین صحنه ها وقتی بود که میدیوم پسری که سرش شکسته بود ، یک دستش را گود کرده بود و زیر چانه اش نگه داشته بود و پیاله ای سیاه از خون کف دستش جمع شده بود و خون غلیظ از کناره هایش سرازیر میشد . سوالم این بود که چطور در حالت گریه و زاری و درد وحشتناک ، میتواند چنان حرکتی کند و از ریختن بیشتر خونش کف زمین جلوگیری کند . 


بعد چند روز . میدیدیم سرش را گچ گرفته و خیلی خونسرد دربرابر بلای ترسناکی که سرش آمده میخندد . در حالی که همه ما هنوز در شوک آن صحنه خونین بودیم و شب ها از ترسش به زور میخوابیدیم .


ولی کسی که سرش شکسته بود علاوه بر اینکه خودش آن صحنه را ندیده بود بلکه حتما پیش مشاور هم برده بودندش تا با این مساله به شکلی علمی کنار بیاید . 


ولی کسی برای بچه هایی که آن تراژدی را میدیدند مشاور نمیگرفت . به جز چند دقیقه سخنرانی خشک و تهدید آمیز مربی مهد : ددیگه نباید در این محدوده بازی کنید . دیدید دوستتون چی شد ؟؟ 



مطمئنم اگر روزی سرم میشکست یا به کلی نابود میشدم . یا یک قهرمان ... 


الان هیچ کدام نیستم





sina S.M
פـریـر بانو
۲۴ تیر ۱۱:۱۵
آهان! قوی شدن؟ ولی من فکر نکنم قوی شدنی در کار باشه چون ضربه به سر اکثرا یه آسیبی میزنه به آدم. ضعیف شدن چشم. سردردای دوره ای و و و ... حتی دست و پای آدم هم بشکنه مصیبتیه. تو دوران جوونی شاید اتفاق خاصی نیفته اما هرچی سن بالاتر بره جای شکستگی ها درد میگیره. مثلا سرمای زیاد باعث میشه تیر بکشه. و اینطور چیزایی :) پس خداروشکر کنین تا حالا جاییتون نشکسته :))

:: تشکر. آره خب زنده موند. ولی یادم نمیره اون قطره قطره های خونی که از تو کوچه تا خونشون ریخته بود...هوففففف...چه روز بدی بود اون روز. از دوچرخه افتاده بود و گوشۀ پیشونیش خورد به لبۀ تیز اتاق پشت یه تریلی! :/
پاسخ :
اوخ به این مساله تیر کشیدن فکر نکرده بودم ! البته منم ارزو نکردم که جاییم بشکنه والا 😂 

واقعا ادم مثل یه عروسکه ... 😏

:: اووووخ . امان از نریلی 
פـریـر بانو
۲۳ تیر ۲۳:۰۷
خب قهرمان بودنی که با سرشکستن و نابود شدن به دست بیاد همون بهتر که به دست نیاد! والاع :|

من تا حالا هیچوقت شکستگی و در رفتگی و اینا رو تجربه نکردم ولی یه بار شکستن سر دوستمو تو 8 سالگی دیدم. تمام بدنم  از ترس می لرزید :) ...
پاسخ :
همون قوی شدن رو منظورمه خوووو .
خدا بد نده . زنده موند ؟
امـ اچـ
۲۳ تیر ۲۲:۳۶
چه بدجور! با چه چیز بدی هم سرشون میشکسته!!
پاسخ :
هامممم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان