یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

داستان جدید . - شرط بندی پوکر-

مرد پنگوئنی نگاهی به جعبه دستمال کاغذی انداخت . 

یک لکه خون . تمام چیزی که میدانست این بود که کسی را کشته . 

تلفن زنگ زد ، قاضی بود . دیشب بازی پوکر را از مرد پنگوئنی برده بود و میخواست شرطی را که برده بود پیگیری کند. چون مرد پنگوئنی انقدر مست بود که بعد از بازی نمیشد با او حرف زد . 

مرد پنگوئنی گوشی را برداشت . پرسید کی هستی . 

صدا امد . - قاضی . 

فهمید که فهمیده اند که یک نفر را کشته . حتما اعدام خواهد شد . نه نه . حبس ابد . اصلا قوانین این کشور چه بود ؟ 


تلفن را سریع قطع کرد. با اینکار نمیشد از مرگ فرار کرد ولی بدن کوفتی اش اینجور بار آمده بود که از قطع کردن تلفن احساس امنیت کند . 

یک نفر کلید توی در انداخت . داخل شد . قاضی نبود . جلاد یا صندلی الکتریکی هم نبود . 

خواهرش بود . یا دوست خواهرش ؟ دختر کیسه خرید ها را روی پیشخوان اشپزخانه گذاشت . و مرد پنگوئنی در ذهنش دیواری نامرئی ساخت که به دور جعبه دستمال کاغذی قرار داشت و مانع این میشد که خواهرش یا دوست خواهرش جعبه دستمال کاغذی را که آغشته به خون بود ببیند . 

خواهرش ساردین ها را توی یخچال گذاشت و به مرد پنگوئنی گفت امشب مهمان داریم . 

لکه خون روی دستمال کاغذی قهوه ای مایل به سرخ بود . شاید اصلا لکه خون نبود . 

دوباره تلفن زنگ زد . خواهرش گوشی را برداشت . 

دختر گفت : نه . کی ؟ 

مرد پنگوئنی صدای شخصی که زنگ زده بود را میشنید . 

- آره .. اینجاس . ولی خب . قضیه رو نمیفهمم . 

بعد ابروانش در هم میرود .. 
- چه غلط ها . با اجازه کی بازی کرده ؟ 
- اون که عقل درست و حسابی نداره نمیتونین یه کاغذ بدین بهش و الکی امضا کنه ... 

از عصابنیت روی کف اشپزخانه تف میکند . مطمئنا خواهرش است . دوست خواهرش ازین کار ها نمیتواند بکند . 

- شما هیچ حقی نداری ! 

- امشب نه . ما امشب مهمون دا ... 

صدای بوق شنیده میشود . دختر تلفن را از پنجره باز اشپزخانه به بیرون پرت میکند . انگار اینجوری این زخم را که طرف مقابل گوشی را رویش قطع کرده التیام بخشد . 
مرد پنگوئنی میگوید : قاضی بود ؟

خواهرش با خشم نگاهش میکند . برای مسخره کردن برادرش میگوید : نه جلاد بود . 
مرد پنگوئنی عین بچه ها گریه میکند . میگوید که نمیخواهد اعدام شود و حبس ابد را ترجیح میدهد . ارزو دارد که قاضی دوباره زنگ بزند . احتمالا سر و کار قاضی با زندان است و سر و کار جلاد با اعدام . اما خب تلفن الان توی کوچه است و کسی نمیتواند زنگ بزند . اگر توی سر کسی فرود امده باشد چه ؟ آنوقت خواهرش میگوید کار مرد پنگوئنی دیوانه بوده و ان ها هم باور میکنند و او را دوبار اعدام میکنند . یا دوبار حبس ابد . یا یکبار حبس ابد به خاطر دستمال خونی و یک بار اعدام به خاطر پرت کردن تلفن روی سر مردم . احتمال دارد هم اول اعدامش کنند و بعد جسدش را تا ابد در سلول زندان بیندازند . آنقدر آنجا بماند تا ذره ذره اش از هواکش توالت سلول به بیرون از زندان راه پیدا کند . حتی استخوان هایش و حتی دندان هایش .

خواهرش به اتاق دیگری میرود . صدای گریه اش را میشود شنید . 

مرد پنگوئنی به جعبه دستمال کاغذی نگاه میکند . آیا خون است ؟ او چه کسی را کشته ؟ 

مرد پنگوئنی به سمت ساردین های توی فریزر میرود . از کنار پیشخوان اشپزخانه که میگذرد بوی گندی حس میکند. با دقت به دستمال کاغذی خیره میشود . خون نیست . آغشته به مدفوع است ... 

ناگهان صحنه هایی که دیشب در خانه رخ داد برای یک لحظه به ذهنش رسید . 
اما ناگهان ساردین ها توی یخچال زنده میشوند . انگار میخواهند خبر وقوع زلزله ای را بدهند . دوباره جعبه دستمال کاغذی به خون آغشته شده . سرخی اش ترسناک و برنده است 

تلفن زنگ میخورد . اما تلفن که توی کوچه است . نه این صدای زنگ اف اف بود. 
زانو هایش شل شده . دختری که توی اتاق گریه میکند و مسلما خواهرش است دیگر زجه و زاری نمیکند . 

مرد پنگوئنی از آیفون تصویری قیافه قاضی را تشخیص میدهد . با ان کلاه گیس فرفری اش و چکش توی دست . لب های گوشتالو و ور افتاده و یکی از پلک هایش که اویزان است . حتی از آن فاصله دور توانست بوی قانون را حس کند . بوی ورقه های تازه پرینت شده . چوب و بوی ادکلن خاصی که افراد در دادگاه میزنند . به سمت اف اف هجوم میبرد . ارزو داشت قاضی زنگ بزند . حالا با پای خودش آمده . هیچ نمیخواست سر و کارش با جلاد باشد . قاضی چیزی بود که باید بهش میچسبید . برای فرار از جلاد . 

در را زد . قاضی وارد ساختمان شد .

خواهرش از اتاق امد بیرون . چشمانش از گریه زیاد دو کاسه خون شده بود و صدایش رگ رگی و مردانه . 
- کی بود ؟ 
-قاضی .. 
مرد پنگوئنی لبخند زد . و ادامه داد : دیگه اعدام نمیشم . میرم حبس ابد ! 
متوجه شد خواهرش خشک شده و حتی نمیتواند پلک بزند . 
قاضی ارام ارام از پله ها بالا می آمد . چکش کوچکش ارام به میله ی راهپله ضربه میزد و صدای ضربه هربار نزدیک و نزدیک تر میشد . 

خواهرش با هر ضربه چکش قاضی نیم متر به هوا میپرید . از سوراخ های بینی اش بزاق و محتویات چندش اور ترشح میشد. اشک هایش تمام شده بود و انگار بدنش به جایش این کار چندش اور را میکرد. 



مرد پنگوئنی با خنده گفت : تو چرا میترسی .. قراره منو محکوم کنه به حبس ابد . نه تو . تو ام که از من بدت میاد ! پس از رفتنم نباید انقد ناراحت بشی . میدونی . من یه نفرو کشتم و اونام اومدن منو محاکمه کنن . 

بعد به جعبه دستمال کاغذی اشاره کرد . 
- اون دستمالو نگاه . روش خون ریخته . پس من یکیو کشتم . 

خواهرش سریع رویش را برمیگرداند . بعد از دیدن جعبه دستمال کاغذی برق عجیبی در چشمانش میشود دید . 

سریع به جعبه هجوم میبرد و بویش میکند . قیافه اش در هم رفته و  تعادلش را از دست میدهد . حالت تهوعش را کنترل میکند . لبخند کمرنگی به لب دارد . جعبه بهدست به سمت اتاقش میرود و در بین راه جورابش را در می اورد .

 


قاضی ضربه آخر را به نرده های راه پله میزند . مرد پنگوئنی در جایگاه متهم (مبل سیاه) قرار میگیرد . در را از قبل باز کرده ... سپس قاضی همانند ماری بزرگ به داخل خانه میخزد . تمام اتاق را زیر نظر میگیرد ، از آشپزخانه تا مبل سیاه . بعد نگاهی به سقف و بعد هم به کف چوبی خانه می اندازد . 

به مرد پنگوئنی همانقدر نگاه میکند که به ماکروفر. انگار مرد پنگوئنی هم یکی از اسباب و اثاثیه خانه است . مرد پنگوئنی سعی میکند توجه اش را به خودش جلب کند ولی موفق نمیشود . مار سیاه یا همان قاضی بعد از کنکاش محیط در نهایت از جست و جویش ناامید شده و مرد پنگوئنی را نگاه میکند . 

 میگوید : خواهرت کجاست . 


...



sina S.M
فاطمه .ح
۰۱ دی ۱۴:۲۷
بنظرم شروع جالبی نداشت ولی اواخرش بهتر شد.
یکم گنگ مینویسی.
پاسخ :
جدن ؟؟ اتفاقا برعکسشو گفته بود ف ع ! 
اره خب دوست دارم اکثرا معمایی و گنگ بنویسم
mitra .mo
۲۷ آذر ۰۰:۰۵
سبک نوشته هات خیلی پیچیده اس
اصلا نمیفهمم
اون یکی داستانت چی شد؟
اونیکی بهتر بود به نظرم اینم اولش خوب بود ولی یه جوری تموم شد
صادقانه نقد کردم دیگه
زیاد ادیبانه نبود نقدم فقط اولش خوب بود آخرش ضعیف تموم شد
پاسخ :
باو بیخیال ادیبانه چیه اتفاقا باید نظر اصلیتو بگی ! :)

منظورت از اون یکی کدومه؟ قبول دارم این داستان گنگ بود ولی خب ماجرا و پلانش یه چیز بیشتر نبود و برای فهمیدنش باید به نشانه ها دقت کرد مثل یه معما . مثلا یه سرنخی که دادم در اوردن جوراب بود . 

ممنون که خوندی ^^ 
ف.ع ‏ ‏‏ ‏
۲۶ آذر ۲۰:۰۵
افت شدید از لحاظ کیفیتی  بدنه داستان قوی تر بود ولی اخرش ضعیف تموم شد و منم دقیقا چون بخشی از اصل داستان تو اخرشه گفتم تجدید نظر کن و اون اوله رو کمتر توضیح بده! 
چون قبلا قبول کردم که نمک داستاناته گفتم خب هیچی 
مظهر پلیدی شاید، ولی توی یه متنی که حالت سورئال داره دیگه فکر نکنم تشبیهای اینجوری استفاده شه! نمیدونم به نظر من یه جور وصله اضافه اومد انگار نویسنده سعی کرده از همه تواناییش استفاده کنه و در معرض نمایش بذاره  D:
خواهش میکنم 
پاسخ :
صحیح . 
اره شاید نباید دو بار از مار استفاده میکردم . قبول دارم با یکم ویرایش بهتر میشد اخرش . :/ 
ف.ع ‏ ‏‏ ‏
۲۶ آذر ۰۳:۰۸
از داستان قبلی (سردبیر) خیلی بهتر بود اخر اون داستان ادم با خودش میگفت چه مسخره، ولی این‌یکی اینجوری نبود، سوژه ش جالب بود و کشش داشت و این در هم رفتگی واقعیت و افکار مرد پنگوئنی یه گیجی دلچسب ایجاد کرده بود، مثل همیشه نسبت به نکات نگارشی بی دقت بودی که خب هیچی، پایانش یه افت شدید داشت روش تجدید نظر کن و اینکه یه جورایی اصل داستانو تو همون چند خط اول نوشته بودی انگار(از تلفن زنگ زد تا حرف زد)، یه سری چیزا هم بی ربط بود ذهنو منحرف میکرد(مثلا تشبیه قاضی به مار سیاه، دلیل خاصی داره واقعا؟!) 
پاسخ :
درباره افت شدید دقیقا منظورت چیه؟ یعنی سرعت بیان وقایع رفت بالا ؟ یا منظورت چیز دیگه ایه ؟ بهرحال بخشی از اصل داستان توی پایانشه و نمیدونم چرا فک کردی فقط بخش تلفنه . 

خب هیچی ؟ :)) دیگه باید قبول کنی داستانای من غلطای نگارشی توشون مثل نمک میمونه ، همچی raw و خالص و دست نخورده تر بنظر میاد . البته اگه غلط خیلی ضایعی باشه خب باید اصلاحش کرد . 

مار سیاه رو نمیدونم بهرحال من دیدم که ادم ها رو به حیوانات تشبیه میکنن به نظرم کار جالبی بود. ولی خب مار برای همه مظهر پلیدی نیست ؟ 🤔 
و اینکه ممنون از نظرت . این روزا چیزی که کم پیدا میشه ادماییه که حوصله کنن داستان بقیه رو بخونن و نظر هم بدن ‌.
banooye bahar
۲۴ آذر ۲۱:۴۲
چقدر طولانی
وقت شد بعد میخونم :)
پاسخ :
تنکی‌یو !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان