یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

پست کلاس زبانی__عشق من در کلاس زبان


منو رسوند ! بار دوم بود😍 خیلی ایشون باحاله . خودش قوانین راهنمایی رانندگی رو دور میزد و به رانندگی مردم میخندید و میگفت این شهرو نگاه تورو خدا . 


گفتم راست میگی از جمعیت زیاده ، مثلا فلان شهر تو اروپا فقط یه میلیون جمعیت داره ! اینجا ۱۰ میلیونه ! 


گفت نه بابا به خاطر فرهنگه . این مردم فرهنگ ندارن . 


توکیو رو مثال زد که کلی جمعیت داره و نه کسی اشغال میریزه و لینکه بافرهنگ ترن و اینا ... 


راست میگفت . ولی نظرم این بود که جمعیت زیاد هم خودش خود به خود منجر به بی فرهنگی میشه .. 


این مرد خیلی باحاله اصلا ! :)) میدونی چرا ؟ چون هردومون سر میمون بودن اون دختره تو کلاس اتفاق نظر داریم .


کلی غیبتشو کردیم و خلاصه اصلا چسبید 😂😂😂 البته اون رادیکال تر  از منه و حتی اون یکی خانم کلاس رو هم میگه دیوونست . ولی عقیده دارم اون خانم محترم تره !!!😐 درسته لوسه ولی شیرین عقل نیست برعکس میمون . 


😂 


گفت : خارج ازدواج کن فقط ! اونم نه با زن ایرانی !! 


حرفش عجیب بود . با توجه به اینکه خانم خودش ایرانی بود ! 

بهش گفتم ولی مشکل زبانم هست ! بالاخره شریک زندگی آدم یه فارسی زبان باشه خیلی فرق داره با اینکه انگلیسی زبان باشه !!


گفت مقوله زبان یک ساله حل میشه با بودن در اونجا .


بهش گفتم که ممکنه شرایط طوری بشه که تا گرفتن لیسانس هم ایران بمونم... 

گفت اصلا زیر بارش نرو ... به هیچ وجه !🤔 فکر میکنم اولین باره که یه بزرگتر از خودم عوض اینکه از میهن پرستی و اینا حرف بزنه دقیقا همون چیزی رو میگه که توی دلمه ! واقعا نباید از آدما ناامید بشیم . به نظرم حماقته اگه فکر کنیم هیچ کس درکتون نمیکنه . زیاد دیدم . تا دلتون بخواد زیاد دیدم ادمایی که با دیدن همون ۲۰ نفری که دور و برشن فکر میکنه بقیه مردم جهان هم اونجوری فکر میکنن و هیچ وقت نمیتونه یه هم عقیده و هم زبون پیدا کنه . 


ولی تست کردن آدمای مختلف منو به این نتیجه رسونده که همیشه کسی هست که علایقش باهات همسوئه و بخواد تشویقت کنه به جای اینکه کلیشه ها رو مرتب بهت یاداوری و رویا هاتو با بالش خفه کنه ...



ایشون یه جورایی ازین آقایون زن زلیل هم هستن :)) اصلا کلا معروف شده تو کلاس .. هر کاری میکنه در راستای رضایت خانمشه . 


این کلاس بیشتر از جنبه انسان شناسی برام جذابه تا جنبه آموزش زبان . شناختن ادما و رفتن تو بحرشون از تفریحات نه چندان سالم یه نویسنده ی حرفه ایه . البته من که حرفه ای نیستم ولی برای رسیدن بهش تلاشمو میکنم لاقل !! 

+ نظرات این پست تایید نمیشوند .


++ جواب یکی از دوستان (که خودشم خانم بود) خطاب به دوست دیگری که با خوندن این پست ادعا کردن که من لحن ضد زنی دارم و ادبیات مناسبی رو در مورد خانم ها بکار نبردم 

(دقت کنید که : خانم + ها، یعنی تعمیم دادند به کل خانم ها)



ببینین خب منم شاید خوشم نیومد به اون دختر گفتین میمون ولی به نظرم نباید به کل خانم ها تعمیمش داد. چون شما نگفتین دخترای میمون! گفتین دختر میمون. این به اون شخص خاص ربط داره نه همه خانوم ها :) مثل اینه من بگم وا پسره عجب خریه هااا! بعد شما اعتراض کنین که چرا به پسرا توهین کردی! خب اعتراض شما درست نیست. اون میمون گفتن شما هم یه همچین چیزیه :)


sina S.M
۳ نظر

ازدواج با اصول بی ارزش

دیشب پدرم سر سفره شام حرف هایی میزد که میخواستم لیوان شربت زاوزیی که جلویم بود را بپاشم توی صورتش (گرچه هرگز اینکار را نکردم ولی باز هم ابله هایی پیدا میشوند که بخاطر این فکر من را با تندرویی و کاملن رادیکال‌وار سرزنش کنند!! انگار اختیار فکرمان را هم نداریم) 

اشاره پدرم به دختر خاله ام بود ، داشت خطاب به مادرم یه جور هایی غیبت دخترخاله ام را میکرد. که به دلایلی دشمن پدرم محسوب میشد و باعث و بانی یک دعوای ترسناک ۷ ساله با خانواده خاله ام شده بود. دعوایی که مرا از بهترین و تنها دوستم ، یعنی پسر خاله ام جدا کرد و مسیر انزوا یافتن مرا برایم هموار تر کرد . مسیری که خودم هر روز از خودم میپرسم که خوب است یا بد ..

پدرم سر سفره شام گفت 

: اولش جلو یکی بدون روسری سلام علیک میکنی ، بعد کم‌کم یخشون باز میشه ، بعد پیامای شبانه ردوبدل میشه ، بهش میگه : من تنهام ... با هم قرارای یواشکی میذارن ... اما اگر آدم اگر از همون اول برا خودش یه اصولی قائل باشه ... 


اینجا بود که از فرط خشم میخواستم شربت را بپاشم توی صورت بابام. اولین جوابی که به ذهنم امد این بود که : ینی خودت که اصول قائل شدی الان زندگی گل و بلبلی داری ؟ 

اشاره ام به ازدواج سنتی پدر و مادرم است که در فامیل و آشنایان همسطح خودمان آخرین نسل از ازدواج های سنتی محسوب میشود . از آنها که داماد میآید خانه و دختر بی اذن و اراده ی خودش سرنوشت یک عمر زندگی اش توسط بزرگتر ها تعیین میشود. 

ازدواج مادرم با پسرعموی داهاتی اش غم انگیز و رعب آور است. پدرِ مادرم به همه دختر هایش توجه داشت الا مادرم . دختر ته تغاری خانواده که عزیز دردانه پدر بود. دختر بزرگتر هم که ماشالله برای خودش مردی بود . پسر ها هم که حسابشان جداست. مادرم مظلومانه به انتخاب پدرش ، پا در مسیری گذاشت که اصلا نمیدانست چه عواقبی دارد . مادرم هرگز عشق را تجربه نکرد . برای همین آنرا عجیب بی فایده و حاصل یک سری اختلالات هورمونی بی‌ارزش میداند. 


ان موقع به پدرم نگفتم یک رابطه بی اصول صد ها هزار با بهتر از یک ازدواج با اصول و بدون عشق است . ازدواجی که فرزندان در آن قربانی تنفر شما دو نفر از هم میشوند. ازدواجی که تنها بخش مثبتی که دارد ، بی اصول نبودنش است . 

البته اگر در قرن بیست و یک ، اصول یک چیزی باشد که خریدار داشته باشد . 


sina S.M
۹ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان