یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

برام کردن (آپدیت)

عنوان دیالوگی است که امروز به راننده تاکسی گفتم : 


کدوم هتل میری ؟

هتل &&&

اوه .. خودت رزرو کردی یا برات کردن ؟ 


من (با خنده و کمی درنگ) : برام کردن .


اصفهان ، نزدیک سی و سه پل ! 

امده ام برای دیدن یک دوست اصفهانی ... یک سفر یک نفره. 

اولین سفر یک نفره من ... :/ 


+ امدن من به اصفهان مصادف شده با رفتن پرتقال دیوانه از بلاگ ! این حادثه منزجر کننده را اینگونه محکوم میکنیم که پست خداحافظی پرتقال را نخوانیم .. 



دریافت



++ با ان همکلاسی دخترم که توی پی وی حرف میزدم ، امروز توی اتوبوس بحثمان شد درباره زن ها . 

من گفتم با فمنیسم مخالفم و او هم یک ساعت با من چت کرد .. :| الباقی اش به خودم ربط داره .. البته این حرف بی ادبی نیست . (مکافاتی دارم از وقتی اینجا شلوغ شده ها ! خیلی خود سانسوری میکنم ) 


+++ کسی هست که اصفهانی باشد ؟؟ اتاقم دو نفره است و من یک نفرم 

sina S.M
۱۲ نظر

چند خبر خوب


۱ امروز درس خواندم‌. رفتم سراغ فیزیک. سه ساعتی شد !

۲ بابا از تعطیلات بوجود امده در هفته بعد نهایت استفاده را کرده و یکشنبه به زازو میرود 

۳ چالش باحال گوگولی بلاگر که قراره مریم (missx.blog.ir)  و دالتون وارن رو بکشم توش :) 

۴ خبر خوب تر از اینها اینکه مموری ۱۲۸ گرفتم و لازم نیست هر هفته با استرس اینکه گوشیم تا خرخره پر شده برم و یه سری عکسو پاک کنم یا به کامپیوتر منتقل کنم. تازه تو برنامم هست که تمام فیلمامو بریزم رو گوشی ! وای چقدر فانتزی میشه ! مثلا هر روز میتونم taxi driver یا tess یا tangerine رو توی مترو ببینم !!! 


در واقع اصل خبر ۴ بود الباقی حاشیه بودند علی الخصوص ۵ امی : 

۵ . با یکی از دختر های کلاس وارد مکالمه شدم ، اونم با چه وجه اشتراکاتی ! همان ها که با مصدق داشتم ! #داروینیسم ، البته رابطه فعلن در پی وی است ولی خب این حجم از پی وی با دختری که توی کلاس است بی سابقه است . علی الخصوص آنکه تعداد دختر ها یک سوم پسر ها باشد ! اووق 


۶. توی کلاس داستان نویسی عاشق یه خانومی شدم ! 😂

 یعنی باورم نمیشود! حتی نمیدانم با آن صدای گرفته و صورت در حال میانسال شدن، ۴۰ ساله است ، یا اینکه با آن ادبیات کودکانه و شور و تاب صدایش و نگاه کنجکاوش به همه چیز ، ۲۵ ساله ! البته هر سنی باشد . باید تا زمانی که حسابی باهاش رفیق نشده ام بحث سنش را پیش نکشم !! چون مسلمن ناراحت میشه ! 

ولی خب نشانه های عشق را بهش بروز دادم ببینیم بعدش چه میشود 😅lol

حالا هم برایم یکی از داستان هایش را فرستاده که نقد کنم . میخواهم یه نقد بلند و بالا برایش بفرستم که کیف کند 😜 love

 پ ن : وقتی خوشحالم نویسندگی را میگذارم کنار (مثل این پست) و وقتی غمگینم حس میکنم توی فاز نوشتن هستم و خوب مینویسم (پست قبل) .. 

sina S.M
۱۸ نظر

داستان واقعی ، نظر ندهید

نگاهش میکنم. میگویم علتش این است که به سر و ظاهر خودش نمیرسد.


ادامه میدهم ، : دخترا از ما میترسن 

-بابا چی میگی .. قیافه من آخه کجاش ترسناکه .


قیافه اش واقعن ترسناک بود. 

گفتم : قیافه ات که خوبه ، اما تو چرا یه دست به موهات نمیزنی آخه ؟ 

اشاره میکنم به آن موهای وز وزو که کنار گوش ها مثل پشم گوسفند وز خورده . فر نیست .. ولی به گوش که میرسد پیچ و تاب برمیدارد. 

مرا نگاه میکند. تحقیر آمیز .. اولین بار است که اینطور نگاهم میکند. در پس نگاهش خیلی حرف ها هست. 

میگوید که دقیقن روز بعد از کنکور آپاندیسش آب روغن قاطی کرده و رفته زیر تیغ جراحی. میگه تو چی میفهمی من تابستون چی کشیدم..

گفت تا قبل از قضیه آپاندیسش موهایش را مدل امویی کوتاه میکرده . اسم این مدل به گوشم نخورده. و حس میکنم این پسر جایی که الان هست .. جایگاه نادرستیست. اینکه مثل دادائیست ها میگردد. موها را شانه نمیزد. نمیدود و آرام راه میرود . هیچ وقت کاپشنش را در نمی آورد . صدایش را بالا نمیبرد ..  جملات را زیر لبی بیان میکند و انگار برای همان مقدار بسیار کم صدا نهایت تلاشش را میکند. 

میگفت تا قبل از کنکور دادن و آپاندیسش ، با بچه ها بیرون میرفته هیکل درستی داشته و موهایش را مدل امویی میزده .. 


در حرف هایش نوعی غم رضایت مند است. از آن نوع غمی که یک جنگ زده دارد. یک خونسردی خاص ، که حاصل یک سلسه مراتب از سختی هاست ..


در نهایت نگاهش را از پنجره مترو بر میدارد و به چشمانم زل میزند. کم پیش می آید که موقع حرف زدن ، مخاطبش را نگاه کند. 


این جملات را میگوید : 

واقعن ارزشش رو داشت ؟ کی فکرش رو میکرد بعد از این همه سختی و دنگ و فنگی که برای کنکور کشیدیم تهش برسیم به یه همچین جایی و با این حروم زاده ها سر و کله بزنیم.. 

کلمه حرامزاده ها پنج بار در گوشم تکرار میشود .. .. .. اعصابش بد جور خورد است . 

گروه حاج آخرین دختر ها را هم به سیاه چاله خودش کشانده و امروز یک سینمای تمام عیار ترتیب داده اند ..

حروم زاده ها . لفظ مناسبیست برای توصیف این جماعت ... بهش نمیگویم که چقدر از این ناسزا حمایت میکنم. و داستانی نیست که بنویسم و این کلمه تویش نباشد.  به جایش شانه اش را مهربانانه میگیرم و در همراهی با حرفی که زد ، شالاپ از خنده کف مترو ولو میشوم .. میدانم برایش باید گریست. چرا یک دانشجو باید الان در  این فکر ها باشد ؟ چرا باید با این رتبه ی معقول چنین ناله کند و فحش ببندد به همه چی ...

قبل تر بهش گفته ام که دهن تک تکشان را سرویس میکنیم .. با استناد به آن خندیدم . و او هم خندید. آنقدر که گفت : ول کنیم این حرفا رو .. 

و هندزفری اش را چپاند توی گوشش.. تا آهنگی را که ۱۰ سال است همیشه همراهش است را گوش کند. و من آنقدر احمق و خودخواهم که حتی یک بار هم وسوسه نشده ام تا آن آهنگ را بشنوم .. #آنرمال 


اظهار نظرتان را نمیخواهم .. ! 

 خیلی هم خوشحالم 

:)

sina S.M
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان