یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

وقتی اس میاد ، دیگه از پای تا به سر سمع و بصر نمیشم +آپدیت شد ... ساعت ۷ صبح ۱۰ نفر اومدین تو سایت که چی !!!

یه زمانی اس دونی من پر بود از اس های تو ... حالا اینا جاشو گرفته .. دقیقن 

از وقتی که رفتی این تبلیغات قارچ وار روزانه چیزی حدود ۲۰ اس‌ام‌اس میفرستند . 

آهنگ پس زمینه این پست 


کامنتت مخفی مانده بود بین الباقی کامنت ها :/ زین بابت ناچار گشتم اینجوری جبران کنم


فکر کنم خودمم تو همین رنج باشم :/ 


+ آهنگ خوب و این صوبتا 


دریافت


قضیه اینجاست که وقتی اینو دانلود کردم هیچ علاقه ای بهش نداشتم . نمیدونم چی شد که سیوش کردم ... ولی چند وقتی هست که کشفش کردم ...


به خودم اومدم و دیدم تو کل نیم ساعتی که دارم توی پارک قدم میزنم این لامصب تنها چیزی عه که تو گوشم پخش میشه ... به نظرم بسترش اونقدر وسیع و گلوباله که میشه هر احساسی رو بهش نسبت داد و همدردی دونست . یه جور داریم خودمونو گول میزنیم ... ولی حقیقت ترسناک اینه که جواب میده .. لاقل برا من که داده 

sina S.M
۱۵ نظر

قطع ارتباط

احساس میکنم برای بودن با آدم های بیشتر سطح خودم رو اورده ام پایین .

دیروز دیدم توی ون همه دارند در باره فوتبال حرف میزنند و فحش میدهند به فلان بازیکن و مربی و تیم ..


به بغل دستی ام که اونم مثل من ساکت بود گفتم همینه که از فوتبال بدم میاد. 

اونم گفت منم از فوتبال بدم میاد... 

بعد فهمیدم این پسر چقدر مثل خودم است.

وقتی سوار مترو شدیم ..

 بیشتر باهاش حرف زدم ، میگفت خوشش نمیاد تو بحث های شلوغ و اینها باشد .. 


بعد صحبت ح شد.. اینکه با همه رفیق است .

من گفتم : به نظرم ح خودشو اورده پایین تا بتونه با همه دوست شه 


- شایدم خودشو اورده بالا.


نه ... نمیتونه این حرفش درست باشه . دنبال یه جمله گشتم تا اشتباه بودن حرفشو ثابت کنم. اما راستش ... هیچ جمله ای پیدا نشد . 

لاقل باید بهش میگفتم ح عادم سبکی است. اما خوب منم تو موقعیت های مختلف سبک بودم .. دلیل نمیشه 


_تنها سوار شدن مترو خیلی کیف میده

وقتی خواست پیاده شود .. باهام دست داد .. بعد به بقیه بچه ها ک کمی دورتر از ما نشسته بودند اشاره کردم و بهش گفتم : با بچه ها هم دست بده .


گوشه چشمانش را تنگ کرد و گفت : حسش نیست.. بعد از جهت مخالف رفت تا با بچه ها رودر رو نشود.


این کارش تاثیر بزرگی گذاشت روی رفتارم. موقع پیاده شدن عقب تر از بچه ها حرکت کردم. آن احمق ها حتی نگاهشان به من هم نیفتاد ... بعد هم از جایی که مسیرم با آنها متمایز میشد .. رفتم .. بدون خداحافظی و اینها . 


چه پست چرت و پرتی ! حالا میخوام همانکاری که با بچه ها کردم با بعضی از افرادی کنم که الکی اینجا دنبالشان کرده ام :دی 

فکر کنم زیادی دارم وبلاگم را به دنیای واقعی ربط میدهم ... شت توش 



پ ن : دعوای فراستی و اصغر نعیمی کارگردان فیلم سایه های موازی رو ببینید از سایت آپارات .. ۱۷ دقیقه است . در آنتن زنده شبکه سه ..(برنامه هفت )

نحوه استدلال های طرفین طرز کنترل خشم فراستی و حرص خوردن اصغر و لرزیدن دست هایش ... 

نعیمی میگوید فراستی از واژه های نامناسب و توهین آمیز در نقد هایش استفاده میکند و فراستی میگه این ادبیات منه و به تو ربطی نداره


نعیمی با تعجب میگه تو  اری با اون ادبیات با من حرف میزنی چطور میگی به تو ربطی نداره ؟؟؟ 


واقعن عایا اینطوریست ؟ عایا حق با فراستی است یا با نعیمی ؟ عایا دیگران حق دارند ادبیات مارا تغییر دهند ؟


نعیمی میگه فراستی توی یه بن بست گیر کرده 

و فراستی گفت کدوم بن بست؟ 

نعیمی کم اورد و گفت : بن بستی به نام مسعود فراستی 


دانلودش کردم و در دفعات مختلفی نگاهش میکنم. تازه خیلی هم کلاس داره جلو عادم های فوضول که توی موبایلت سرک میکشند و فکر میکنند داری پ.و.ر. تماشا میکنی خخخ

sina S.M
۳۴ نظر

گفت و گوی جو و سالی

من همیشه برایم مهم بوده که پست هایم گاها همراه با عکسی چیزی باشند تا از خشکی در بیاید آن پست. 

اما همیشه اگر نیم ساعت برای نوشتن پستی وقت صرف میکنم. یک و نیم ساعتش را برای پیدا کردن یک عکس لامصب وقت میگذارم و آخرش هم کلن بیخیال قضیه میشوم و این وسط اعصاب آدم خورد میشود.



از آنجایی که من دنبال عکس های رنگارنگ هستم برای زیبا سازی پست ... خب این عکس را پسندیدم. 

از طرفی هم که عکس باید با پست ربط داشته باشد منم خیلی الکی الان می خواهم کمی درباره عکس چیز میز بنویسم /

این تصویر از فیلم pk موفق ترین فیلم بالیووده (یکی اینو بم گفته حالا مطمعن نیستم) ... بحث های فلسفی و اینهای فیلم را میشود 

/// همین الان وسط پست : الان خندیدم چون شنیدم یکی از اعضای خانواده دارد میگوید : چهار صبح بیدار شیم بریم ویلا ؟ من چهار صبح میخوابم/// 

داشتم میگفتم .. بحث های فلسفی فیلم را میشود در ویکی پدیا خواند. چیزی که درباره این فیلم منو جذب کرده بازیگر زنه هست. همین دختره. که اسمش توی فیلم هم الان یادم نیست چه برسه به اسم واقعیش. (ولی مرده امیر خانه)

اول بگم که دختره تو کل فیلم انگار نه انگار که داره فیلم بازی میکنه. همش یه همچین پوزخندی زده ... و انگار داره میگه : عجب فیلمی ساختین ها ... منتظرم کات بشه برم یه چایی بخورم. 

اون دائم فکرش سراغ کار و کاسبیشه و به تمام پدیده ها به چشم یه مساله شغلی نگاه میکنه. اصلن انگار همه خبرنگار ها همینطورن مثل توی نشست مهران مدیری که سیگار رو روشن کرد و هرکی شروع کرد به خودشیرینی .. بدون اینکه شخصیت خودش رو مهم بدونه... 

٬نقش دختر هم یه جورهایی خبرنگاریه... کسی که عاشق کارشه چون هیجان انگیزه و از طرفی هم کیس کاریش (پی کی = امیر خان) رو داخل خونه و اتاق خودش نگه میداره و یه جوری باهاش رفیقه. ولی هیچ وقت سعی نمیکنه گذری به زندگی شخصیش داشته باشه. پدرش به خاطرش کارش ترکش میکنه و اون فقط میشینه و کمی گریه میکنه ... و پنج دقیقه بعدش قاه قاه میخنده و غرق موضوع کاریش میشه. انگار که زندگی اش یک چیز جزئی باشد در کارش. نه اینکه کارش یک چیزی باشد در زندگی اش. . . 


اینطوری خیلی بده. کسی که نتونه چیزی برای خودش داشته باشه و اینها. کسی که دائم سرگرم کارشه ... حتی اگرم بهش عشق بورزه .. به خودی خود زندگی خودش رو یادش میره.


دختر در آخرین سکانس. لحظه ای به خودش میاد و میفهمه پی کی عاشقش بوده و اونم خر بوده و نمیفهمیده. شاید این فکر نکردن به مسائل شخصی به همین دلیل بوده. هدف کارگردان منظورمه.

عجب چرت و پرتایی نوشتم ولی لاقل میدونم بعدن که بخونم به خودم بخندم !


در ادامه مطلب عکس پایین را داستان میسازم ازش :




sina S.M
۱۰ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان