یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

شاملو معتاد

" هر کسی یه پنچری ای داره " 

این جمله رو مصدق میگه ! (مصدق آدمیه که اسمش زیاد تو این وبلاگ هست و این حرفا ، هر بار که نمیتونم توضیح بدم کیه ، از آوردن اسم کوچیکش خودداری میکنم ولی همین بس که این مصدق مورد نظر من اون مصدق نخست وزیر معروف نیست . به قول خودش "مصدق نفت کش !" :دی ) 


جملش وجد آوره . . . داشت شاملو رو تحسین میکرد و منم گفتم " شاملو معتاد بوده ها " ... اونم این جمله رو تحویلم داد . 

نمیدونم این جملات حکیمانشو از کجا در میاره ولی من واقعن برای دادن چنین جوابی باید یه ده دقیقه ای فکر کنم . 

بدی بحث کردن در اینه که آدما فرصت زیادی برای فکر کردن راجع به چیزی که میگن ندارن . باید کلمات مناسب رو در اسرع وقت به کار ببری و یادت باشه چیزی رو از جا نندازی ... چه بسیار مواقعی بودن که متوجه شدم میتونستم جواب دندون شکنی بدهم که طرف مورد بحث کاملن به من تسلیم شه . 


راستی یه آهنگ لامصب پیدا کردم و این حرفا ... خیلی باحاله و این حرفا ... کلن این حرفا . وستش یارو از قصد صداشو شبیه صدای خروس میکنه ( مثل وقتی که حنجرتون میگیره و صدای خروس میده ) بعد اینجاش خیلی فازه و این حرفا ... (:)


یکی از افرادی که نظر داده به این وبلاگ نظر جالبی داد " آهنگای خارجی گوش نمیدنم چون با فرهنگ ما جور نیست "

 ( عینن این نبود . کلیتش این جمله بود . میتونید اصل نظرو از پست قبلی بخونید ) 

خب پاسخ من به ایشون واضحه : "حق با شماست ." خودم هم قبول دارم آهنگای خارجی امروزی درصدی از مستهجنات (!) توی خودشون دارن . مثل I will never let you down ... (: 

ولی راستش ما اینجوری حال میکنیم (this is how we do) و نوجوان ها و افرادی عام این جور موسیقی رو بیشتر میپسندن تا موسیقی سنتی ایران یا خواننده های پاپ ایرانی ... درسته که موسیقی سنتی گاهن مست کننده است (!) و موسیقی پاپ ایرانی هم شاید به مذاق خوش بیاد ولی ما یه چیز شاد (Happy) میخوایم ! پدر و مادرای بخت برگشتمون که با موسیقی جنگ و انقلاب که به معنای واقعی " غم انگیز " هستن بزرگ شدن و الان هم فقط موسیقی رو برای گریه کردن و احساساتی شدن گوش میدن .!!! حقیقت همینه (نیست ؟ مثال نقض ارائه دهید.) 


کاشکی یه روز یه بمب اتمی بیفته روی رشت ... لاقل اینجوری بلاگ یکم خلوت میشه ... والا تو این سه چار ماهی که بلاگ رو میشناسم وبلاگی نبوده که یه جورایی با رشتی ها هماهنگ نباشه . :دی 


sina S.M
۹ نظر

ج _ تازه ترین و آخرین حرف !!

پیاده روی ، گلف ، ماهیگیری ، انگار چیزی باید باشد تا خودمان را در قالبش بریزیم ، قدم زدن چه فرقی با نشستن دارد ؟ یکی از مسائلی که هرگز درک نمیکنم لذت بردن از ماهیگیری است ، معلوم نیست هدف واقعن چیست ، لذت بردن از نشستن در طبیعت ؟ خب میتوانیم یک مبل وسط یک دشت را انتخاب کنیم ! میگویند خیلی حس خوبیه ، به آدم آرامش میده، اصلن درک نمیکنم ، بر هم زدن آرامش کائنات به خاطر اینکه حس خوب داشته باشی ؟ شاید هم بعضی ها خوی وحشی خودشون رو با این کار آروم میکنن ! البته در اینجا منظورم از ماهیگیری صنعت ماهیگیری که خیلی هم به نفع اقتصاد و مردمه نیست بلکه همون کار مسخره ایه که چوب های گرون قیمت میگیرن و میرن آرامش طبیعت رو به هم میزنن ، من که خودم به شخصه نمیتونم تحمل کنم یک ماهی بیرون آب شدید تکون بخوره ، یه جور داره التماس میکنه که نجاتش بدیم !  

به هر حال باید یه چیزی باشه که شخصیت خودمون رو نمایش بدیم. یا شاید از پوچ گرایی فرار کنیم ، نمیدونم آدم چطور میتونه از گلف لذت ببره !!! اصلن چی میشه که اینهمه پول خرج میکنند واسش ؟ به نظر هدف از این کار هم به جز پز دادن نمیتونه چیز دیگه ای باشه .

چرا بعضی ها میرن بیرون و بستنی میخورند در حالی که شاید در خانه و در محیط خصوصی و صمیمانه تری میتوانستند بستنی بخورند !  

اصلن هنوز درک نمیکنم چرا یک سری خودشونو هلاک میکنن ، توی طبیعت داد و فریاد میزنن ، اخم میکنن و همه این مسخره بازیا به خاطر اینه که با منقل جوجه کباب درست کنن. خب من نمیگم درست کردن کباب ، اون هم به دست خودت و در طبیعت لذت بخش نیست . ولی آخه به قیمت کثیف کردن خون ؟ 

انسان باید خودشو با دنیا وفق بده ، خودشو سرگرم کنه ، خودشو در گیر ابزار آلات کنه . نمیدونم چرا ولی به نظر اینها همش برای فرار از پوچیه ! با این حال پوچی آنقدر پوچه که به راحتی از بین میره و تنها راه فرار از اون درگیری با ابزار آلات نیست ...


چقدر چرت و پرت گفتم :::


-درخت ها را دوست ندارم ...

چشمان افغانی مانندش را کمی بازکرد. چون قرار بود حرفی بزند ...

- درخت از آفریده های زیبا و پر فایده ی خداونده . چطور میگی اونها رو دوست نداری ؟ 

- خب باشن ... من که کاری باهاشون ندارم فقط دوستشون ...

سخنم را ترسناک قطع کرد ، همچون قطع کردن دست یک نجار ، یا دستی که باهاش کاغذی را امضا میکنم .

- مگه اونا با تو کاری دارن ؟ 

- نه ولی ... ام م م !

ساعتش را نگاه کرد . تعجبم بود با آن چشمان تنگ شده که همانند چنگیز خان بود چطور توانست عقربه های ساعت را ببیند ! صدای شلوغی پس از تعطیلی مدرسه خوابیده بود ، حواسم به دوربین بود . شاید دربان مدرسه در حال پسته خوردن داشت ما را تماشا میکرد. چون مطمئنا کار دیگری نداشت که انجام بدهد .   

به آقای ج نگاه کردم ، همانطور که چشمش به ساعت بود زیر لبی چیزی گفت . بعد سرش را بالا آورد و گفت : ها ؟ 

فهمیدم وقتی زیرلب چیزی گفته مخاطبش من بودم گفتم : ببخشید دیرتون نشده ؟   

...

پلک هایش را جمع کرد در نتیجه گردباد کوچکی از خاک به هوا خواست (و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست!). روی سکویی نشسته بودیم که مشرف به باغچه ی طویل حیاط بود . کلاغی از میان باغچه ی تاریک بیرون آمد و به محدوده ی دانشکده ی کناری رفت . اشتباه نکنید اینجا مدرسه ای است در مجاورت یک دانشکده .

- چی میگفتی با ج ؟ 

- در مورد مساله ی درخت و این چرت و پرتا . 

- ول کن این چیزا رو . 

با کله به مجله ی جدولی که در دست داشت اشاره کرد . کاغذی زرد رنگ داشت ...

گفت : اگه تونستی جواب اینو بدی ...

اون چیه که اگه حرف اولش رو برداری اسم یه پسر میشه ، اگه حرف بعدی رو هم برداری ...

- ول کن حال داریا !

خسته بودم . بی حال . مثل آشغال چیپسی که آرام از جلویمان رد شد و به سمت ناحیه ی آبسرد کن رفت. "م" غرق در جدول شده بود . 

- چرا انقد جدول حل میکنی ؟ یعنی کار جذاب تری پیدا نکردی ؟ 

جواب سوال اولم را خودش قبلا بهم گفته بود . " برای افزایش هوش " هوش را خیلی پرطمتراق و غلیظ ادا میکرد . چون برایش چیزی دست نیافتی و ایده آل است. احمقانه بود ، مگر هوش به دانستن اسم آدم ها و مترادف واژگان بی کاربرد است ؟ 

- ولش کن ! 

ولش کن را به همان پررنگی "هوش " ادا کرد. آهنگ حرف زدنش دلقک وار و تا حد قابل قبولی پر معنی بود. یعنی اگر زبان فارسی بلد نبودید تقریبا میتوانستید حدس بزنید او دارد در باره ی چه میگوید ، البته اگر قبلش موارد زیر را بدانید : 

آرام حرف زدن و خیره شدن : صحبت درباره ی موسیقی 

آرام حرف زدن و نگاه به زمین و در و دیوار : صحبت درباره ی فلسفه ، کتاب و چیز های فکر کردنی  

بلند حرف زدن با لحن اعتراضی همراه با اخم : صحبت درباره درس

بلند حرف زدن با لحن مرموز همراه با پوزخند : غیبت معلم ها یا فحش دادن به یهودی ها و ...

و مورد آخر که از همه پر معنی تر و خلاصه تر (به قول عرب ها وجیز تر) است در دو کلمه خلاصه میشود و همراه با ادای غلیظ کلمه اول و ادای کمرنگ کلمه دوم است چون کلمه اول را پررنگ تر کند :  " ولش کن ! " که معنای روشنی دارد : خیلی معذرت میخوام ولی دربارش حرف نزن آدم احمق !

که در آن واحد هم دوستی و هم دشمنی اش را به طرف مقابل عرضه میکند ! البته این کلمه را در مواقعی میگوید که به بن بست عقلی رسیده و دیگر چیزی برای گفتن ندارد . 

همچنان جدول حل میکرد . کیفم را برداشتم و با یک خداحافظی سرد ،   "م" را همراه با جدولش در دورترین نقطه حیاط مدرسه تنها گذاشتم . 

......


sina S.M
۱ نظر

مطالعه

امروز رفتم پارک ، یک دفتر برداشتم و شروع کردم به نوشتن : 

در پارک نشسته ام ، منتظر هیچی نیستم ، در واقع برای همین آمدم پارک. یک آقایی در حال حرف زدن با موبایل از کنارم رد شد داشت میگفت » همینجوری که نمیشه

قبلش هم دو تا خانم رد شدند و آن یکی که جوان بود به مسنه میگفت  » خواهر شوهرم اینا اومدن منم هندونه و زرد آلو آوردم بعد رفتیم هفت حوض ، شوهرم بستنی خرید . ( چقدر ساده و زیبا از زندگی لذت میبرد و با غرور از آن یاد میکند ! )

همه چیز در اینجا " آرام " است. با اینکه صداهای جور واجور می آیند ولی بسیار آرامش حکم فرماست. گلهای صورتی نمایان اند . من الان در نیمکت چهارم ضلع غربی پارک نشسته ام . ( اگر از منظور از شمال ، خط عمود بر خیابان .... باشد )

چند نفر با وسیله ورزشی بازی میکنند. .. .


حدود 3 صفحه نوشتم ، ( نیم ساعت شد ) چیزی که متوجه شدم اینه که محیط خیلی بر نوشته تاثیر داره ، یعنی موضوع نوشتن رو محیط تعیین میکنه ، حالا فرض کنید بخوایم توی اتاق با دمای معتدل پشت میز بنشینیم و انتظار داشته باشیم شاهکار هنری خلق کنیم ، کاملا نادرسته ، باید خیلی تجربه داشت ، پس بهتره توی محیطی قرار بگیریم که بشه موضوع نوشته رو ازش بیرون کشید ، مثلا من در همین نشستن در پارک ، کلی موضوع خوب در مورد نوشتن پیدا کردم .

مثلا یاد گفتگویی با دوستم افتادم که به این بحث اخیر که چند تا جوون رو به خاطر ویدئویی که منتشر کرده بودند دستگیر کردند مربوط میشد ، آره درباره ی همین کلی میشه نوشت ! 

به هرحال تکلیف معلوم نیست ، حالا بنویسیم که چی بشه ؟ نمیدونم ... اصلن دارم چرت و پرت میگم تا این وبلاگ پوسیده نشه ...

به هرحال در ایام امتحانات ایم ، فرصت های بسیار خوبی برای استراحت هست در حالی که این فرصت ها رو گذاشتن تا درس بخونیم ... نمیدونم ، آخه درس بخونیم که چی بشه ؟ راننده تاکسی بشیم یا پیشخدمت هتل هرمز ( این مورد دومی رو به واقع به چشم خودم دیدم ، طرف لیسانس داشت !)

اگر قرار باشه با درس به جایی برسیم باید ممتاز در حد جهانی باشیم ! دلم میسوزه برای بعضی دوستام که خودشونو در راه درس هلاک میکنن ، اصلا بلد نیستن راجع به موضوع دیگه ای حرف بزنن . یکی از دوستام هم هست که خیلی کتاب میخونه ولی نمره ادبیاتش رو شده بود 4 از بیست ! حالا یعنی اونی که 20 شده از ادبیات بیشتر از این حالیشه ؟ 

یکی از بچه ها میگه : تو تفریحت چیه ؟ درس ؟ 

چرا این بشر نمیفهمه مطالعه هم تفریحه ؟ 

sina S.M
۵ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان