یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

RR

این آهنگ جداست . 


اما بعنوان پس زمینه بازی مالزیایی وحشتناکی که دیروز کشتی بهم معرفی کرد هم بود ... 


آنهایی ک اینستامو دارن میتونن از توی استوری اسم بازی و اسکرین شاتی از یکی از قسمت های وحشتناکش رو ببینن .. 


RR رو قبلا هم دربارش حرف زده بودم و یه پستم در این باره گذاشته بودم و تا چند روز حالم سرش بد بود ... الان پوستم کلفت تر شده خیر سرم .. ولی این کثیف بودن جهانی که توش زندگی میکنیم کم نمیکنه .. 


این آهنگم همینو میگه .. انگار میخواد بگه : همینه که هست .. 

و شنونده هم نمیتونه باور کنه .. توی جهانی زندگی میکنه که RR و دارک نت و این کثافت کاری ها وجود داره ... 


اما حقیقت هیچ وقت قابل انکار نیست . این حسیه که با شنیدن این موسیقی بهم دست میده . که البته نباید اینو انکار کرد که حتما به اینخاطره که در حین بازی اینو گوش میدادم . تنها آهنگی بود که این بازی داخلش داشت . 

شاید اگه اینو جداگانه گوش میدادم حتی ایگنورش میکردم یا معنای متفاوتی داشت برام .. 


اما چیزی که وجود داره اینه اونقدر گوشش دادم که حتی بدون گوشش دادنش هم میتونم خیلی واضح تو ذهنم بیارمش و تداعیش کنم برا خودم ! ✌ 


دریافت


اولین باریه کپی رایتو حتی در حد ذکر نام سازنده هم رعایت نمیکنم . ولی خب دلایلم برای اینکار محکمه ‌ . امیدوارم سازنده هاش سخاوتمند باشن 😁

sina S.M
۰ نظر

Death Note

دریافت




sina S.M
۰ نظر

آدم های واقعی

توی کلاس زبان گفتم که وبلاگ دارم . 

وقتی به استاد معلم یا هرچی که هست گفتم که به نویسندگی علاقه دارم گفت خب پس میتونی یه وبلاگ داشته باشی ! 
جواب دادم : 
Actually i have 

از کنار موضوع گذشت اما بعد وقتی بعد ده دقیقه خیلی ناگهانی پرسید ، 
Do you write diary in your weblog ? Or story ? 

گفتم جفتش . 

بعد گفت آیا اونا از هم جدان ؟ ( saperate )

نفهمیدم . شاید میگفت یک پوشه برای داستان داری و یک پوشه برای روزمره نویسی و یا اینکه جفتشان مخلوط است . 

گفتم ایچ پست کامز افتر انادر و خب فکر کنم دستش اومد یه چیز هایی . 

یک نفر پرسید چه سبکی مینویسی . یک خانم لاغر و عجیب و جالب از آنهایی که در نگاه اول ازشان متنفر نمیشوم . متاسفانه کم نیستند زن هایی که در نگاه اول دنبال یک ویژگی شیطانی در آنها هستم اسمش قضاوته . فک نکنم تا زمانی که توی محدوده ذهن خودم و البته توی وبلاگ باشه ایرادی داشته باشه.

در جواب اینکه چرسید چه سبکی مینویسی ..
 گفتم فیکشن . بعد اصلاح کردم فیکشنال .. بعد دیدم همه گیج شدن و استاد داره تیکه میندازه ... گفتم فانتزی . بعد یکم آرامش و ثبات برگشت به کلاس . 

حس جالب و آرام بخشی بود . آدم هایی که میدیدمشان روبرویم نشسته بودند یک جور هایی برایشان جالب بود که من وقتم را صرف اینکار ها میکنم . 

یاد چند روز قبلش افتادم . که داستانم را در یک گروه تلگرامی گذاشته بودم و چند نفری گفته بودند داستان چیز خاصی نداشت و طنز خشک و بی روحی داشت . من هم جواب نقدشان را میدادم و شاکی میشدند و میگفتند نویسنده باید نظر ها را بپذیرد . نباید جوابی بدهد . یک ابله حرامزاده هم گفته بود من داستانتان را نمیخوانم . و من در جوابش نوشته بودم : وای به روزی که نخواندن مقدم بر خواندن شود . 

و دلایل مسخره خودش را اورده بود . حتی یک نفر قبل از خواندن داستان با توجه به نقد های دیگران سعی میکرد داستانم را نقد کند . 

از آن گروه لفت دادم ولی قبلش گفتم یکی از نویسنده های معروف از این داستان خوشش اومده و دلیل نمیشه چون ۵ نفر گفتند داستان سبک بدی دارد من هم باید سبکم را عوض کنم . 

گاهی وقت ها حس میکنم باید ازین دنیای لعنتی جدا شوم . اینترنت را میگویم . وقتی واردش شدم حسابی خوشم می آمد چون اینجوری دیده میشدم . ولی الان دیگه گوشه گیر نیستم . الان جمع های واقعی را به جمع های مجازی ترجیح میدهم . 

این نکته وقتی در نظرم پر رنگ شد که وسط کلاس زبان داشتم در گروه تلگرامی ای با یک دختر بحث و جدل میکردم . واقعا اونتو یک جنگ جهانی در کار بود . توی پی وی اش چند تا درشت بارش کرده بودم که همه اش دلیل داشت . بعد آنها را یکی یکی فروارد کرده بود داخل گروه و و خب به همین منوالی که گفتم یک جنگ اساسی آنجا برقرار بود ... بعد بقل دستی ام مردی ۳۳ ساله و خونگرم بود که اتفاقا هم رشته ای من بود . زد روی شانه ام و با لبخند گفت سینا وسط کلاسیم ! چت نکن اینقدر. 

به دور و برم نگاه کردم . یک اتاق تمیز با کلی آدم باحال و سن و سال دار که مسلمن منطق بیشتری از آن بچه توی تلگرام داشتند . بعلاوه چند تا دختر و یک استاد خونگرم که سواد انگلیسی اش فوق العاده بود و میتوانستم کلی چیز ازش یاد بگیرم ... 

و امیر حسین . کسی که دو روز بود میشناختمش ولی اونقدر رفتارش خوب بود که باورم نمیشد ! آیا باید این دنیا رنگارنگ جالب و شکل دار رو بیخیال میشدم و توی دنیای کثیف دوبعدی تلگرام با اون دختره دعوا میکردم ؟؟؟ 

در حال حاضر برام سخته که از اون گروه لفت بدم . با اینکه ۵ نفر بیشتر نیستیم و من سه نفرشان را بلاک کرده ام ... اما با کم حرف زدن سعی میکنم کم کم از فضای مجازی بیرون بیایم ... 

واقعا این فضا رو باید آدم به چپش بگیره .. مگرنه به مشکل میخوره .
علی یکی از دوستای دانشگاهم هم عضو اون گروه بود . 
و چند وقت پیش از اون گروه لفت داد . در واقع سر همون قضیه جنگ جهانی که توی کلاس زبان داشتم . بهش گفته بودم بیا طرف من . 

چند پیام داده بود و اینها . بعد از دو ساعت از گروه لفت داد . گفتم چیکار میکنی ! گفت دیوونه خونه بود ... 

به همان سادگی ! 
گفتم : واقعا !! ولی من لفت نمیدم چون پا پس کشیدنه . 
گفت : "وقتت رو هدر نده . من کسی بوده که کاملا باش رفیق بودم ولی به خاطر اینکه وقتم هدر نره باش قطع رابطه کردم ... اینا که دیگه رفیق هم نیستن حتی یه مشت غریبن ..." 


در آن لحظه کاملا بهش حسودیم شد . اما سعی کردم به رویم نیاورم . گفتم منم چند روز دیگه لفت میدم اگر اوضاع به نفع من تموم نشد ... 

اما اینکار را نکردم . من مثل علی نبودم ... به فضاهای اینچنینی معتاد بودم و یک دفعه نمیشد بگذارمش کنار ... 
 
فکر میکردم با کمتر نوشتن توی اینجا عطش من برای مجازی از بین میره ... ولی این عطش خیلی ناخودآگاه سر از گروهای تلگرامی در اورد و ازون طریق تغذیه شد :/ 

ارسال نظر نداریم 

sina S.M

Whats wrong about this weblog


چرا دیگر نمیتوانم بنویسم ..





دریافت


Why did you leave me here to burn?

I'm way too young to be this hurt

I feel doomed in hotel rooms

Staring straight up at the wall

Counting wounds and I am trying to numb them all


Do you care, do you care?

Why don't you care?

I gave you all of me

My blood, my sweat, my heart, and my tears

Why don't you care, why don't you care?

I was there, I was there, when no one was

Now you're gone and I'm here


I have questions for you

Number one, tell me who you think you are

You got some nerve trying to tear my faith apart

(I have questions for you)

Number two, why would you try and play me for a fool?

I should have never ever ever trusted you (I have questions)

Number three, why weren't you, who you swore that you would be?

I have questions, I got questions haunting me

I have questions for you

I have questions for you (I have questions)

I have questions for you


My, my name was safest in your mouth

And why'd you have to go and spit it out?

Oh, your voice, it was the most familiar sound

But it sounds so dangerous to me now


I have questions for you

Number one, tell me who you think you are

You got some nerve trying to tear my faith apart

(I have questions for you)

Number two, why would you try and play me for a fool?

I should have never ever ever trusted you

I have questions for you

I have questions for you

I have questions for you (I have questions)

I have questions for you


Do you care, do you care?

Why don't you care?

I gave you all of me

My blood, my sweat, my heart, and my tears

Why don't you care, why don't you care?

I was there, I was there, when no one was

Now you're gone and I'm here


I have questions for you, ooh

I have questions for you

I have questions for you (I have questions)

I have questions for you (yeah, yeah, yeah, yeah)

I have questions for you, ooh

I have questions for you (foul play, no, foul play, no)

I have questions for you (I have questions)

I have questions for you

I have questions for you

How do I fix it? Can we talk? Can we communicate? Can we talk? Do I wanna fix it?

I have questions for you (I'm afraid of you)

Is it my fault? Is it my fault? Do you miss me?

I have questions


sina S.M
۴ نظر

غیبت دوباره

از آمدنم نبود گردون را سود .. وز رفتن من جلال و جاهش نفزود 


وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود .. کین آمدن و رفتنم از بهر چه به بود .. 


..



امتحانات دانشگاه شروع شده و مدتی نیستم ‌ خیلی ممنون که سر زدید این مدت . 


جناب کنکوری ، ایمیلمو چک میکنم . اینجا رو چک نمیکنم . 




sina S.M
۱ نظر

کشتی :)



وقتی این آهنگو برام فرستاد ... میدونستم برام تبدیل میشه به یه نماد . که هر وقت گوشش میدم یادش میوفتم . ادم خاص و دوست داشتنی ای که همه دوست دارن باش دوست باشن ! 


با اینکه تقریبا تو هیچ زمینه ی پایه ای ، نظراتم شبیهش نیست .. اما عالی ترین ادمیه که میشناسم .. وقتی بهش میگم ایران نمیمونم .. میگه مگه اینجا چشه .. 


اگر واقعا بداند نظرات من چقدر با مال خودش متفاوت است شاید تردم کند ! 


رفیق خونگرم محشری که هیچ وقت فراموشش نمیکنم ! 

کشتی :) 



sina S.M
۴ نظر

Now its gonna be exciting, to watch the end of the world





دریافت

sina S.M
۵ نظر

ژرفا

تله فیلم ژرفا با بازی امین زندگانی 


برای بار سوم دیدمش. 

شاید اولین بار سال ها پیش دیدمش . هر سال تلویزیون تکرارش میکند.


و با خودم میگویم چطور امکان دارد ایرانی ها هم بتوانند از این جنس فیلم ها بسازند. 


ترکیبی خارق العاده از سخنان مبهم و شاید قلنبه سلمبه اما غیر کلیشه ای، نزدیک به پوچگرایی یا ترویج دهنده ی افسردگی و غم . 

بهمراه موسیقی قوی و سکانس های کوتاه و معنا دار . میدانم شاید دارم غیر منصفانه نگاه میکنم . شاید فیلم از لحاظ ساختاری یا بازیگری قوی نباشد. 


اما دقیقا همان چیزی است که من در هنر دنبالشم. همان عمق و سبکی که در فیلم پرویز از سینمای هنر و تجربه میشد دید. نمیدانم چه وجه تشابهی بین آنهاست. شاید جفت آنها سیاهنمایی و غم آلود اند. غمی که از درون یک انسان می آید نه آن نوع غمی که بر اثر حوادث و رخداد های بیرونی بوجود می آید.



sina S.M
۶ نظر

سوپرایز برای خودم و شاید بقیه



دریافت


خرده نوستالژی ! حتی قدیمی تر از شعرای عمو پورنگ ^_^ البته شایدم قدیمی تر نبود . ولی یک حسی تاریک از دوران خردسالی میدهد ‌. که خیلی دور تر از بقیه دوران هایی است که به یاد دارم . 

حالا که گوش میکنم اولین بار است که میفهمم چه میگوید. 


 دقیقا همان نفهمیدنی را که الان در آهنگ های انگلیسی دارم را یک زمانی روی آهنگ های فارسی داشتم . 

sina S.M
۴ نظر

جمیع الپارادوکس

البته پارادوکس شیرینی بود ! :) امروز را میگویم 


با یک سری از دوستان رفته بودیم بیرون . اول رستوران و بعد سینما . 

حالا چرا پارادوکس بود ؟ 


چون ۷ نفر بودیم خب یه جور هایی از آن جمع هایی بودیم که هیچ ربطی به هم نداشتند . بعضی ها ازدواج کرده و بچه داشتند . 

بعضی ها هم خودشان بچه بودند :/ خودم یکی از آنهام .


فقط دو تا پسر بودند . من و یک دوست کنکوری ! :/ 

اگر ایشون نبود من عمرا در این میتینگ حضور میافتم ! یه جورایی حس تک افتادن بهم دست میداد . ولی اینکه یک پسر یکسال کوچک تر از من هم در آن جمع بود باعث میشد اعتماد بنفسم از دو برابر بیشتر شود !! 


بقیه افراد، خانم های بالای ۳۰ سال بودند . و البته مهمترین فرد جمع که بالای ۵۰ سال داشتند. 


یعنی هرجوری حساب کنی پارادوکس بود !!! تنها چیز مشترکی که بینمان وجود داشت این بود که همه اهل نوشتن بودیم :/ و خب پیدا کردن افراد اهل نوشتن خیلی راحت نیست و این ها ! این روز ها مردم فرهنگی، اهل فیلم و سریال اند و اگر خیلی فرهنگی باشند تئاتر باز هم هستند !! اما تعداد نویسنده ها یا لاقل کسانی که به خودشان برچسب نویسنده زده اند (حالا جدای از اینکه لیاقتش را دارند یا نه ) ، خیلی کمتر از این حرف هاست .


خوشحال بودم که حالت انزوا گونه ای در آن جمع پیدا نکردم . ولی خب متکلم وحده هم نشدم . و خب فقط من نبودم که اینجور نبودم ! :/// 


حتی میتوانم بگویم زیاد هم حرف زدم !! که از من بعیده :)

با آن جمع قبلا هم بیرون رفته بودیم . اما یک نفر جدید بود . خانم ایکس که بعد از من (که ۱۹ سالمه) جوان ترین فرد گروه بود . البته با ۳۵ سال سن ! خیلی جالب بود ایشون :/ اصلا تابحال این مورد عجیب را ندیده بودم . و صد البته که من در این میتینگ ها شرکت میکنم فقط برای اینجور تجارب عجیب غریب مگرنه نه اهل رفیق بازی ام نه اهل رستوران رفتن ! باز سینما یه چیزی !!! :))


مورد عجیب خانم ایکس این بود که اصلا شبیه عکس هایش نبود !!

اخه قبل از ملاقات ، توی گروه تلگرامی، عکس هاشو دیده بودم . 


(البته فکر نکنید این یک میتینگ اینترنتی بود . ولی خب گاهی اعضایی اضافه میشوند که من از آنها بی خبرم و نمیشناسمشان) 


 توانستم آخر های ناهار یه طوری که ضایع نباشد این را بهش بگویم ! ینی گفتم شما چرا شبیه عکست نیستی !!! 

در واقع بسیار خوش عکس بودن ایشون و شبیه بازیگر های هالیوود حتی !!! ولی توی واقعیت اصلا اینطوری نبود :/// احتمالا چون نزدیک نشسته بود . و از دور حتما شبیه عکسش از آب در میومد . البته اینکه در واقعیت خیلی فاجعه تر از عکسش بود واقعا به من کمک شایانی کرد که موقع حرف زدن باهاش دست و پایم را گم نکنم و شبیه احمق ها به نظر نیایم . 


وقتی عکس یادگاری انداختیم ... دهانم باز ماند ... یعنی هنوز هم باورش برایم سخت است . ولی ایشان توی عکس دقیقا همان شمایل هالیوودی را داشت !!! ولی توی واقعیت از هر زاویه ای نگاهش کردم اینجوری نبود :/ ضایع ترین مورد خط چشمشون بود که در واقعیت خیلی توی آفساید رفته بود . اونقدر که من به خودم گفتم : آخی .. بیچاره هنر آرایش هم نداره . چقدر خنده داره و اینا ! 


ولی توی عکس یادگاری ای که انداختیم قسمت های آفساید رفته ی خط چشم مذبور به طور کلی محو شده بود. یعنی در این حد با پدیده متافیزیکی مواجه شده ام !!! کسی که در عکس شبیه هالیوودی هاست و در واقعیت شبیه آدم معمولی ای با صورت چروک و همینطور شبیه کسانی که بلدنیستن آرایش کنن :/


البته خب اینا همش حرف است . شاید خودمم بدترم و توی عکس زمین تا آسمان فرق دارم با واقعیت . 

در کل این میتینگ که در آن با اینکه صمیمیتی وجود نداشت ولی یک اعتماد و دوستی از پیش تعریف شده و با کلاس وجود داشت که مرا یاد کتاب های آگاتا کریستی انداخت . سالهاست که نمیتوانم حتی یک فصل آگاتا کریستی بخوانم .  ولی خوب یادم مانده که از چه سبک میتینگ هایی حرف میزد . میتینگ های اشراف طوری و بی حساب و کتاب و بی بنیان ‌... 

 افراد کاملا متمایز،  از نژاد ها و جنسیت ها و سنین مختلف دور هم جمع میشوند ، عصرانه انگلیسی میخورند . چای و ساندویچ ماهی (که این ترکیب توی تمام کتاب های آگاتا کریستی بود و در واقع توی رستوران امروز هم غذا های عجیب سرو میشد) و درباره هنر و سینما و سیاست حرف میزنند بدون اینکه به نتیجه خاصی برسند و نقابی از دوستی و آشنایی دیرینه میزنند در حالی که ذره ای همدیگر را نمیشناسند !!! 

این یک پارادوکس خفن بود ! دیداری رسمی اما دوستانه ! جایی که در آن لازم نیست احترام زیادی به کسی بذاری ولی از طرفی کسی هم نمیتواند با تو شوخی های صمیمانه و مسخره بکند ! احساس میکنم این دیدار ها با وجود آزارنده بودنشان یک جور هایی rare و کمیاب و خفن اند ! 

سینما اما عالی ترین بخشش بود .  فقط ۴ نفر بودیم . سه نفر دیگر کار داشتند


فیلم عالی بود . حتی میتوانم بگویم بهتر از فروشنده . ولی همانقدر دارای پایان باز و داستان کوتاه وار و این ها ... اسمش را نمیگویم . 

به همان دلیلی که اسم خانم ایکس را نگفتم !!

^_^  

sina S.M
۴ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان